باب 47 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۴۷۴

پس یوسف آمد و به فرعون خبر داده گفت: “پدرم و برادرانم با گله و رمة خویش و هر چه دارند از زمین کنعان آمده اند و در زمین جوشن هستند.”  و از جمله برادران خود پنج نفر را برداشته ایشان را به حضور فرعون برپا داشت. 

باب 46 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۴۸۳

و اسرائیل با هر چه داشت کوچ کرده به بئرشبع آمده و قربانیها برای خدای پدر خود اسحاق گذرانید. و خدا در رؤیاهای شب به اسرائیل خطاب کرده گفت: “ای یعقوب! ای یعقوب!” گفت: “لبیک.” گفت: “من هستم الله خدای پدرت از فرود آمدن به مصر مترس زیرا در آنجا امتی عظیم از تو به وجود خواهم آورد. 

باب 45 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۵۲۷

و یوسف پیش جمعی که به حضورش ایستاده بودند نتوانست خودداری کند پس ندا کرد که “همه را از نزد من بیرون کنید!” و کسی نزد او نماند وقتیکه یوسف خویشتن را به برادران خود شناسانید. و به آواز بلند گریست و مصریان و اهل خانة فرعون شنیدند. 

باب 44 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۴۹۶

پس به ناظر خانة خود امر کرده گفت: “عدلهای این مردمان را به قدری که میتوانند برد از غله پر کن و نقد هر کسی را به دهنة عدلش بگذار. و جام مرا یعنی جام نقره را در دهنة عدل آن کوچکتر با قیمت غله اش بگذار.” پس موافق آن سخنی که یوسف گفته بود کرد. و چون صبح روشن شد آن مردان را با حماران ایشان روانه کردند.

باب 43 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۴۱۹

و قحط در زمین سخت بود. و واقع شد چون غله ای را که از مصر آورده بودند تماماً خوردند پدرشان بدیشان گفت: “برگردید و اندک خوراکی برای ما بخرید.” یهودا بدو متکلم شده گفت: “آن مرد به ما تأکید کرده گفته است هرگاه برادر شما با شما نباشد روی مرا نخواهید دید. اگر تو برادر ما را با ما فرستی میرویم و خوراک برایت میخریم.

باب 42 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۵۶۱

و اما یعقوب چون دید که غله در مصر است پس یعقوب به پسران خود گفت: “چرا به یکدیگر مینگرید؟” و گفت: “اینک شنیده ام که غله در مصر است بدانجا بروید و برای ما از آنجا بخرید تا زیست کنیم و نمیریم.” پس ده برادر یوسف برای خرید غله به مصر فرود آمدند.

باب 41 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۶۹۹

و واقع شد چون دو سال سپری شد که فرعون خوابی دید که اینک بر کنار نهر ایستاده است. که ناگاه از نهر هفت گاو خوب صورت و فربه گوشت برآمده بر مرغزار می چریدند. و اینک هفت گاو دیگر بد صورت و لاغر گوشت در عقب آنها از نهر برآمده به پهلوی آن گاوان اول به کنار نهر ایستادند.

باب 40 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۶۸۰

و بعد از این امور واقع شد که ساقی و خَباز پادشاه مصر به آقای خویش پادشاه مصر خط کردند. و فرعون به دو خواجة خود یعنی سردار ساقیان و سردار خَبازان غضب نمود. و ایشان را در زندان رئیس افواج خاصه یعنی زندانی که یوسف در آنجا محبوس بود انداخت. و سردار افواج خاصه یوسف را بر ایشان گماشت و ایشان را خدمت میکرد و مدتی در زندان ماندند.

باب 39 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۵۳۱

اما یوسف را به مصر بردند و مردی مصری فوطیفار نام که خواجه و سردار افواج خاصة فرعون بود وی را از دست اسماعیلیانی که او را بدانجا برده بودند خرید. و یَهُوَه با یوسف میبود و او مردی کامیاب شد و در خانة آقای مصری خود ماند.  و آقایش دید که یَهُوَه با وی میباشد و هر آنچه او میکند یَهُوَه در دستش راستش میآورد.

باب 38 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۶۵۱

و واقع شد در آن زمان که یهودا از نزد برادران خود رفته نزد شخصی عدلاّمی که حیره نام داشت مهمان شد  و در آنجا یهودا دختر مرد کنعانی را که مسمی به شوعه بود دید و او را گرفته بدو درآمد. پس آبستن شده پسری زایید و او را عیر نام نهاد.

باب 37 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۶۳۶

 و یعقوب در زمین غربت پدر خود یعنی زمین کنعان ساکن شد.  این است پیدایش یعقوب. چون یوسف هفده ساله بود گله را با برادران خود چوپانی میکرد. و آن جوان با پسران بلهه و پسران زلفه زنان پدرش میبود و یوسف از بد سلوکی ایشان پدر را خبر میداد. و اسرائیل یوسف را از سایر پسران خود بیشتر دوست داشتی زیرا که او پسر پیری او بود و برایش ردایی بلند ساخت.

باب 36 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۵۸۱

و پیدایش عیسو که ادوم باشد این است:  عیسو زنان خود را از دختران کنعانیان گرفت: یعنی عاده دختر ایلون حتی و اهولیبامه دختر عنی دختر صبعون حوی و بسمه دختر اسماعیل خواهر نبایوت.  و عاده الیفاز را برای عیسو زایید و بسمه رعوئیل را بزاد

باب 35 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۵۶۸

و خدا به یعقوب گفت: “برخاسته به بیت ئیل برآی و در آنجا ساکن شو و آنجا برای خدایی که بر تو ظاهر شد وقتی که از حضور برادرت عیسو فرار کردی مذبحی بساز.”  پس یعقوب به اهل خانه و همه کسانی که با وی بودند گفت: “خدایان بیگانه ای را که در میان شماست دور کنید و خویشتن را طاهر سازید و رختهای خود را عوض کنید

باب 34 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۵۸۷

پس دینه دختر لیه که او را برای یعقوب زاییده بود برای دیدن دختران آن ملک بیرون رفت.  و چون شکیم بن حمور حوی که رئیس آن زمین بود او را بدید او را بگرفت و با او همخواب شده وی را بی عصمت ساخت. و دلش به دینه دختر یعقوب بسته شده عاشق آن دختر گشت و سخنان دل آویز به آن دختر گفت. و شکیم به پدر خود حمور خطاب کرده گفت: “این دختر را برای من به زنی بگیر.”

باب 33 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۵۲۷

پس یعقوب چشم خود را باز کرده دید که اینک عیسو میآید و چهار صد نفر با او. آنگاه فرزندان خود را به لیه و راحیل و دو کنیز تقسیم کرد. و کنیزان را با فرزندان ایشان پیش داشت و لیه را با فرزندانش در عقب ایشان و راحیل و یوسف را آخر. و خود در پیش ایشان رفته‌ هفت مرتبه رو به زمین نهاد تا به برادر خود رسید. 

باب 32 سفر پیدایش (تورات)

  • ۲۴۷۳

و یعقوب راه خود را پیش گرفت و فرشتگان خدا به وی برخوردند. و چون یعقوب ایشان را دید گفت: “این لشکر خداست!” و آن موضع را “محنایم” نامید. پس یعقوب قاصدان پیش روی خود نزد برادر خویش عیسو به دیار سعیر به بلاد ادوم فرستاد و ایشان را امر فرموده گفت: “به آقایم عیسو چنین گویید که بندة تو یعقوب عرض میکند با لابان ساکن شده تاکنون توقف نمودم 

باب 31 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۵۷۳

و سخنان پسران لابان را شنید که میگفتند: “یعقوب همة مایملک پدر ما را گرفته است و از اموال پدر ما تمام این بزرگی را بهم رسانیده.”  و یعقوب روی لابان را دید که اینک مثل سابق با او نبود. و یَهُوَه به یعقوب گفت: “به زمین پدرانت و به مولَد خویش مراجعت کن و من با تو خواهم بود.” 

باب 30 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۸۸۷

و اما راحیل چون دید که برای یعقوب اولادی نزایید راحیل بر خواهر خود حسد برد. و به یعقوب گفت: “پسران به من بده والّا می میرم.”  آنگاه غضب یعقوب بر راحیل افروخته شد و گفت: “مگر من به جای خدا هستم که بار رحم را از تو باز داشته است؟” گفت: “اینک کنیز من بلهه! بدو درآ تا بر زانویم بزاید و من نیز از او اولاد بیابم.” 

باب 29 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۶۲۹

و این است کاری که بدیشان میکنی برای تقدیس نمودن ایشان تا بجهت من کهانت کنند: یک گوساله و دو قوچ بی عیب بگیر و نان فطیر و قرصهای فطیر سرشته به روغن و رقیقهای فطیر مسح شده به روغن آنها را از آرد نرم گندم بساز. و آنها را در یک سبد بگذار و آنها را در سبد با گوساله و دو قوچ بگذران.  و هارون و پسرانش را نزد دروازة خیمة اجتماع آورده ایشان را به آب غسل ده 

باب 28 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۸۵۹

و تو برادر خود هارون و پسرانش را با وی از میان بنی اسرائیل نزد خود بیاور تا برای من کهانت بکند یعنی هارون و ناداب و ابیهو و العازار و ایتامار پسران هارون. و رختهای مقدس برای برادرت هارون بجهت عزت و زینت بساز. و تو به جمیع دانا دلانی که ایشان را به روح حکمت پر ساخته ام بگو که رختهای هارون را بسازند برای تقدیس کردن او تا برای من کهانت کند.