-
۱۷۶۱
باب سی و نهم
1) اما یوسف را به مصر بردند و مردی مصری فوطیفار نام که خواجه و سردار افواج خاصة فرعون بود وی را از دست اسماعیلیانی که او را بدانجا برده بودند خرید.
2) و یَهُوَه با یوسف میبود و او مردی کامیاب شد و در خانة آقای مصری خود ماند.
3) و آقایش دید که یَهُوَه با وی میباشد و هر آنچه او میکند یَهُوَه در دستش راستش میآورد.
4) پس یوسف در نظر وی التفات یافت و او را خدمت میکرد و او را به خانة خود برگماشت و تمام مایملک خویش را بدست وی سپرد.
5) و واقع شد بعد از آنکه او را بر خانه و تمام مایملک خود گماشته بود که یَهُوَه خانة آن مصری را بسبب یوسف برکت داد و برکت یَهُوَه بر همة اموالش چه در خانه و چه در صحرا بود.
6) و آنچه داشت به دست یوسف واگذاشت و از آنچه با وی بود خبر نداشت جز نانی که میخورد. و یوسف خوش اندام و نیک منظر بود.
7) و بعد از این امور واقع شد که زن آقایش بر یوسف نظر انداخته گفت: “با من همخواب شو.”
8) اما او ابا نموده به زن آقای خود گفت: “اینک آقایم از آنچه نزد من در خانه است خبر ندارد و آنچه دارد به دست من سپرده است.
9) بزرگتری از من در این خانه نیست و چیزی از من دریغ نداشته جز تو چون زوجة او میباشی پس چگونه مرتکب این شرارت بزرگ بشوم و به خدا خطا ورزم؟”
10) و اگر چه هر روزه به یوسف سخن میگفت به وی گوش نمیگرفت که با او بخوابد یا نزد وی بماند.
11) و روزی واقع شد که به خانه در آمد تا به شغل خود پردازد و از اهل خانه کسی آنجا در خانه نبود.
12) پس جامة او را گرفته گفت: “با من بخواب.” اما او جامة خود را به دستش رها کرده گریخت و بیرون رفت.
13) و چون او دید که رخت خود را به دست وی ترک کرد و از خانه گریخت
14) مردان خانه را صدا زد و بدیشان بیان کرده گفت: “بنگرید مرد عبرانی را نزد ما آورد تا ما را مسخره کند و نزد من آمد تا با من بخوابد و به آواز بلند فریاد کردم
15) و چون شنید که به آواز بلند فریاد برآوردم جامة خود را نزد من واگذارده فرار کرد و بیرون رفت.”
16) پس جامة او را نزد خود نگاه داشت تا آقایش به خانه آمد.
17) و به وی بدین مضمون ذکر کرده گفت: “آن غلام عبرانی که برای ما آورده ای نزد من آمد تا مرا مسخره کند
18) و چون به آواز بلند فریاد برآوردم جامة خود را پیش من رها کرده بیرون گریخت.”
19) پس چون آقایش سخن زن خود را شنید که به وی بیان کرده گفت: “غلامت به من چنین کرده است” خشم او افروخته شد.
20) و آقای یوسف او را گرفته در زندان خانه ای که اسیران پادشاه بسته بودند انداخت و آنجا در زندان ماند.
21) اما یَهُوَه با یوسف میبود و بر وی احسان می فرمود و او را در نظر داروغة زندان حرمت داد.
22) و داروغة زندان همة زندانیان را که در زندان بودند به دست یوسف سپرد و آنچه در آنجا میکردند او کنندة آن بود.
23) و داروغة زندان بدانچه در دست وی بود نگاه نمیکرد زیرا یَهُوَه با وی میبود و آنچه را که او میکرد یَهُوَه راست میآورد.
برگرفته از نسخه خطی «کتاب مقدس یعنی عهد عتیق و عهد جدید»، Unwin Brothers، لندن، 1904 میلادی
تنظیم و ویرایش: پژوهش های حقوق و ادیان (bjes.ir)
پیدایش |
خروج |
لاویان |
اعداد |
تثنیه |
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
- |
|||
- |
- |
|||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
- |