-
۳۰۵۸
باب هجدهم
1) و یَهُوَه در بلوطستان ممری بر وی ظاهر شد و او در گرمای روز به در خیمه نشسته بود.
2) ناگاه چشمان خود را بلند کرده دید که اینک سه مرد در مقابل او ایستاده اند. و چون ایشان را دید از در خیمه به استقبال ایشان شتافت و رو بر زمین نهاد
3) و گفت: “ای مولا اکنون اگر منظور نظر تو شدم از نزد بندة خود مگذر.
4) اندک آبی بیاورند تا پای خود را شسته در زیر درخت بیارامید
5) و لقمة نانی بیاورم تا دلهای خود را تقویت دهید و پس از آن روانه شوید زیرا برای همین شما را بر بندة خود گذر افتاده است.” گفتند: “آنچه گفتی بکن.”
6) پس ابراهیم به خیمه نزد ساره شتافت و گفت: “سه کیل از آرد میده بزودی حاضر کن و آن را خمیر کرده گِرده ها بساز.”
7) و ابراهیم به سوی رمه شتافت و گوسالة نازکِ خوب گرفته به غلام خود داد تا بزودی آن را طبخ نماید.
8) پس کره و شیر و گوساله ای را که ساخته بود گرفته پیش روی ایشان گذاشت و خود در مقابل ایشان زیر درخت ایستاد تا خوردند
9) به وی گفتند: “زوجه ات ساره کجاست؟ “ گفت: “اینک در خیمه است.”
10) گفت: “البته موافق زمان حیات نزد تو خواهم برگشت و زوجه ات ساره را پسری خواهد شد.” و ساره به در خیمه ای که در عقب او بود شنید.
11) و ابراهیم و ساره پیر و سالخورده بودند و عادت زنان از ساره منقطع شده بود.
12) پس ساره در دل خود بخندید و گفت: “آیا بعد از فرسودگی ام مرا شادی خواهد بود و آقایم نیز پیر شده است؟”
13) و یَهُوَه به ابراهیم گفت: “ساره برای چه خندید و گفت: آیا فی الحقیقه خواهم زایید و حال آنکه پیر هستم؟
14) مگر هیچ امری نزد یَهُوَه مشکل است؟ در وقت موعود موافق زمان حیات نزد تو خواهم برگشت و ساره را پسری خواهد شد.”
15) آنگاه ساره انکار کرده گفت: “نخندیدم چونکه ترسید. گفت: “نی بلکه خندیدی.”
16) پس آن مردان از آنجا برخاسته متوجه سدوم شدند و ابراهیم ایشان را مشایعت نمود.
17) و یَهُوَه گفت: “آیا آنچه من میکنم از ابراهیم مخفی دارم؟
18) و حال آنکه ابراهیم هر آینه امتی بزرگ و زورآور پدید خواهد آمد و جمیع امتهای جهان از او برکت خواهند یافت.
19) زیرا او را میشناسم که فرزندان و اهل خانة خود را بعد از خود امر خواهد فرمود تا طریق یَهُوَه را حفظ نمایند و عدالت و انصاف را بجا آورند تا یَهُوَه آنچه به ابراهیم گفته است به وی برساند.”
20) پس یَهُوَه گفت: “چونکه فریاد سدوم و عموره زیاد شده است و خطایای ایشان بسیار گران
21) اکنون نازل میشوم تا ببینم موافق این فریادی که به من رسیده بالتّمام کرده اند. والّا خواهم دانست.”
22) آنگاه آن مردان از آنجا بسوی سدوم متوجه شده برفتند. و ابراهیم در حضور یَهُوَه هنوز ایستاده بود.
23) و ابراهیم نزدیک آمده گفت: “آیا عادل را با شریر هلاک خواهی کرد؟
24) و آن مکان را بخاطر آن پنجاه عادل که در آن باشند نجات نخواهی داد؟
25) حاشا از تو که مثل این کار بکنی که عادلان را با شریران هلاک سازی و عادل و شریر مساوی باشند. حاشا از تو! آیا داور تمام جهان انصاف نخواهد کرد؟”
26) یَهُوَه گفت: “اگر پنجاه عادل در شهر سدوم یابم هر آینه تمام آن مکان را به خاطر ایشان رهایی دهم.”
27) ابراهیم در جواب گفت: “اینک من که خاک وخاکستر هستم جرأت کردم که به یَهُوَه سخن گویم.
28) شاید از آن پنجاه عادل پنج کم باشد. آیا تمام شهر را بسبب پنج هلاک خواهی کرد؟” گفت: “اگر چهل و پنج در آنجا یابم آن را هلاک نکنم.”
29) بار دیگر بدو عرض کرده و گفت: “هرگاه در آنجا چهل یافت شوند؟” گفت: “به خاطر چهل آنرا نکنم.”
30) گفت: “زنهار غضب یَهُوَه افروخته نشود تا سخن گویم. شاید در آنجا سی پیدا شوند؟ “ گفت: “ اگر در آنجا سی یابم این کار را نخواهم کرد.”
31) گفت: “اینک جرأت کردم که به یَهُوَه عرض کنم. اگر بیست در آنجا یافت شوند؟” گفت: “به خاطر بیست آن را هلاک نکنم.”
32) گفت: “خشم یَهُوَه افروخته نشود تا این دفعه را فقط عرض کنم شاید ده در آنجا یافت شوند؟” گفت: “به خاطر ده آن را هلاک نخواهم ساخت.”
33) پس یَهُوَه چون گفتگو را با ابراهیم به اتمام رسید برفت و ابراهیم به مکان خویش مراجعت کرد.
برگرفته از نسخه خطی «کتاب مقدس یعنی عهد عتیق و عهد جدید»، Unwin Brothers، لندن، 1904 میلادی
تنظیم و ویرایش: اندیشکده اریحا (bjes.ir)
پیدایش |
خروج |
لاویان |
اعداد |
تثنیه |
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
- |
|||
- |
- |
|||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
- |