باب 41 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۸۹۲

پیدایش
باب چهل و یکم

1)     و واقع شد چون دو سال سپری شد که فرعون خوابی دید که اینک بر کنار نهر ایستاده است.

2)     که ناگاه از نهر هفت گاو خوب صورت و فربه گوشت برآمده بر مرغزار می چریدند.

3)     و اینک هفت گاو دیگر بد صورت و لاغر گوشت در عقب آنها از نهر برآمده به پهلوی آن گاوان اول به کنار نهر ایستادند.

4)     و این گاوان زشت صورت و لاغر گوشت آن هفت گاو خوب صورت و فربه را فرو بردند. و فرعون بیدار شد.

5)     و باز بخسبید و دیگر باره خوابی دید که اینک هفت سنبلة پر و نیکو بر یک ساق بر میآید.

6)     و اینک هفت سنبلة لاغر از باد شرقی پژمرده بعد از آنها می روید.

7)     و سنبله های لاغر آن هفت سنبلة فربه و پر را فرو بردند. و فرعون بیدار شده دید که اینک خوابی است.

8)     صبحگاهان دلش مضطرب شده فرستاد و همة جادوگران و جمیع حکیمان مصر را خواند و فرعون خوابهای خود را بدیشان بازگفت. اما کسی نبود که آنها را برای فرعون تعبیر کند.

9)     آنگاه رئیس ساقیان به فرعون عرض کرده گفت: “امروز خطایای من بخاطرم آمد.

10)  فرعون به غلامان خود غضب نموده مرا با رئیس خبازان در زندان سردار افواج خاصه حبس فرمود.

11)  و من و او در یک شب خوابی دیدیم.

12)  و جوانی عبرانی در آنجا با ما بود غلام سردار افواج خاصه. و خوابهای خود را نزد او بیان کردیم و او خوابهای ما را برای ما تعبیر کرد هر یک را موافق خوابش تعبیر کرد.

13)  و به عینه موافق تعبیری که برای ما کرد واقع شد. مرا به منصبم باز آورد و او را به دار کشید.”

14)  آنگاه فرعون فرستاده یوسف را خواند و او را به زودی از زندان بیرون آوردند و صورت خود را تراشیده رخت خود را عوض کرد و به حضور فرعون آمد.

15)  فرعون به یوسف گفت: “خوابی دیده ام و کسی نیست که آنرا تعبیر کند و دربارة تو شنیدم که خواب میشنوی تا تعبیرش کنی.”

16)  یوسف فرعون را به پاسخ گفت: “از من نیست خدا فرعون را به سلامتی جواب خواهد داد.”

17)  و فرعون به یوسف گفت: “در خواب خود دیدم که اینک در کنار نهر ایستاده ام

18)  و ناگاه هفت گاو فربه گوشت و خوب صورت از شهر بر آمده بر مرغزار می چرند.

19)  و اینک هفت گاو دیگر زبون و بسیار زشت صورت و لاغر گوشت که در تمامی زمین مصر بدان زشتی ندیده بودم در عقب آنها بر میآیند.

20)  و گاوان لاغر زشت هفت گاو فربة اول را میخورند.

21)  و چون به شکم آنها فرو رفتند معلوم نشد که بدرون آنها شدند زیرا که صورت آنها مثل اول زشت ماند. پس بیدار شدم.

22)  و باز خوابی دیدم که اینک هفت سنبلة پر و نیکو بر یک ساق بر میآید.

23)  و اینک هفت سنبلة خشک باریک و از باد شرقی پژمرده بعد از آنها می روید.

24)  و سنابل لاغر آن هفت سنبلة نیکو را فرو میبرد. و جادوگران را گفتم لیکن کسی نیست که برای من شرح کند.”

25)  یوسف به فرعون گفت: “خواب فرعون یکی است. خدا از آنچه خواهد کرد فرعون را خبر داده است.

26)  هفت گاو نیکو هفت سال باشد و هفت سنبلة نیکو هفت سال. همانا خواب یکی است.

27)  و هفت گاو لاغر زشت که در عقب آنها برآمدند هفت سال باشد. و هفت سنبلة خالی از باد شرقی پژمرده هفت سال قحط میباشد.

28)  سخنی که به فرعون گفتم این است: آنچه خدا میکند به فرعون ظاهر ساخته است.

29)  همانا هفت سال فراوانی بسیار در تمامی زمین مصر میآید.

30)  و بعد از آن هفت سال قحط پدید آید و تمامی فراوانی در زمین مصر فراموش شود. و قحط زمین را تباه خواهد ساخت.

31)  و فراوانی در زمین معلوم نشود بسبب قحطی که بعد از آن آید زیرا که به غایت سخت خواهد بود.

32)  و چون خواب به فرعون دو مرتبه مکرر شد این است که این حادثه از جانب خدا مقرر شده و خدا آنرا به زودی پدید خواهد آورد.

33)  پس اکنون فرعون میباید مردی بصیر و حکیم را پیدا نموده او را بر زمین مصر بگمارد.

34)  فرعون چنین بکند و ناظران زمین برگمارد و در هفت سال فراوانی خمس از زمین مصر بگیرد.

35)  و همة مأکولات این سالهای نیکو را که میآید جمع کنند و غله را زیر دست فرعون ذخیره نمایند و خوراک در شهرها نگاه دارند.

36)  تا خوراک برای زمین به جهت هفت سال قحطی که در زمین مصر خواهد بود ذخیره شود مبادا زمین از قحط تباه گردد.”

37)  پس این سخن بنظر فرعون و بنظر همة بندگانش پسند آمد.

38)  و فرعون به بندگان خود گفت: “آیا کسی را مثل این توانیم یافت مردی که روح خدا در وی است؟”

39)  و فرعون به یوسف گفت: “چونکه خدا کل این امور را بر تو کشف کرده است کسی مانند تو بصیر و حکیم نیست.

40)  تو بر خانة من باش و به فرمان تو تمام قوم من منتَظَم شوند جز اینکه بر تخت از تو بزرگتر باشم.”

41)  و فرعون به یوسف گفت: “بدان که تو را بر تمامی زمین مصر گماشتم.”

42)  و فرعون انگشتر خود را از دست خویش بیرون کرده آنرا بر دست یوسف گذاشت و او را به کتان نازک آراسته کرد و طوقی زرین بر گردنش انداخت.

43)  و او را بر عرابه دومین خود سوار کرد و پیش تمامی زمین مصر برگماشت.

44)  و فرعون به یوسف گفت: “من فرعون هستم و بدون تو هیچکس دست یا پای خود را در کل ارض مصر بلند نکند.”

45)  و فرعون یوسف را صفنات فعنیح نامید و اَسنات دختر فوطی فارَع کاهن اون را بدو به زنی داد و یوسف بر زمین مصر بیرون رفت.

46)  و یوسف سی ساله بود وقتیکه به حضور فرعون پادشاه مصر بایستاد و یوسف از حضور فرعون بیرون شده در تمامی زمین مصر گشت.

47)  و در هفت سال فراوانی زمین محصول خود را به کثرت آورد.

48)  پس تمامی مأکولات آن هفت سال را که در زمین مصر بود جمع کرد و خوراک را در شهرها ذخیره نمود و خوراک مزارع حوالی هر شهر را در آن گذاشت.

49)  و یوسف غلة بیکران بسیار مثل ریگ دریا ذخیره کرد تا آنکه از حساب بازماند زیرا که از حساب زیاده بود.

50)  و قبل از وقوع سالهای قحط دو پسر برای یوسف زاییده شد که اَسنات دختر فوطی فارع کاهن اون برایش بزاد.

51)  و یوسف نخستزادة خود را منّسی نام نهاد زیرا گفت: “خدا مرا از تمامی مشقّتم و تمامی خانة پدرم فراموشی داد.”

52)  و دومین را افرایم نامید زیرا گفت: “خدا مرا در زمین مذلتم بارآور گردانید.”

53)  و هفت سال فراوانی که در زمین مصر بود سپری شد.

54)  و هفت سال قحط آمدن گرفت چنانکه یوسف گفته بود. و قحط در همة زمینها پدید شد لیکن در تمامی زمین مصر نان بود.

55)  و چون تمامی زمین مصر مبتلای قحط شد قوم برای نان نزد فرعون فریاد برآوردند. و فرعون به همة مصریان گفت: “نزد یوسف بروید و آنچه او به شما گوید بکنید.”

56)  پس قحط تمامی روز زمین را فرو گرفت و یوسف همة انبارها را باز کرده به مصریان میفروخت و قحط در زمین مصر سخت شد.

57)  و همة زمین ها به جهت خرید غله نزد یوسف به مصر آمدند زیرا قحط بر تمامی زمین سخت شد.


برگرفته از نسخه خطی «کتاب مقدس یعنی عهد عتیق و عهد جدید»، Unwin Brothers، لندن، 1904 میلادی
تنظیم و ویرایش: اندیشکده اریحا (bjes.ir)

پیدایش

خروج

لاویان

اعداد

تثنیه

باب 1

باب 1

باب 1

باب 1

باب 1

باب 2

باب 2

باب 2

باب 2

باب 2

باب 3

باب 3

باب 3

باب 3

باب 3

باب 4

باب 4

باب 4

باب 4

باب 4

باب 5

باب 5

باب 5

باب 5

باب 5

باب 6

باب 6

باب 6

باب 6

باب 6

باب 7

باب 7

باب 7

باب 7

باب 7

باب 8

باب 8

باب 8

باب 8

باب 8

باب 9

باب 9

باب 9

باب 9

باب 9

باب 10

باب 10

باب 10

باب 10

باب 10

باب 11

باب 11

باب 11

باب 11

باب 11

باب 12

باب 12

باب 12

باب 12

باب 12

باب 13

باب 13

باب 13

باب 13

باب 13

باب 14

باب 14

باب 14

باب 14

باب 14

باب 15

باب 15

باب 15

باب 15

باب 15

باب 16

باب 16

باب 16

باب 16

باب 16

باب 17

باب 17

باب 17

باب 17

باب 17

باب 18

باب 18

باب 18

باب 18

باب 18

باب 19

باب 19

باب 19

باب 19

باب 19

باب 20

باب 20

باب 20

باب 20

باب 20

باب 21

باب 21

باب 21

باب 21

باب 21

باب 22

باب 22

باب 22

باب 22

باب 22

باب 23

باب 23

باب 23

باب 23

باب 23

باب 24

باب 24

باب 24

باب 24

باب 24

باب 25

باب 25

باب 25

باب 25

باب 25

باب 26

باب 26

باب 26

باب 26

باب 26

باب 27

باب 27

باب 27

باب 27

باب 27

باب 28

باب 28

-

باب 28

باب 28

باب 29

باب 29

-

باب 29

باب 29

باب 30

باب 30

-

باب 30

باب 30

باب 31

باب 31

-

باب 31

باب 31

باب 32

باب 32

-

باب 32

باب 32

باب 33

باب 33

-

باب 33

باب 33

باب 34

باب 34

-

باب 34

باب 34

باب 35

باب 35

-

باب 35

-

باب 36

باب 36

-

باب 36

-

باب 37

باب 37

-

-

-

باب 38

باب 38

-

-

-

باب 39

باب 39

-

-

-

باب 40

باب 40

-

-

-

باب 41

-

-

-

-

باب 42

-

-

-

-

باب 43

-

-

-

-

باب 44

-

-

-

-

باب 45

-

-

-

-

باب 46

-

-

-

-

باب 47

-

-

-

-

باب 48

-

-

-

-

باب 49

-

-

-

-

باب 50

-

-

-

-

-

-

-

-

-