-
۲۸۴۳
باب پنجاهم
1) و یوسف بر روی پدر خود افتاده بر وی گریست و او را بوسید.
2) و یوسف طبیبانی را که از بندگان او بودند امر فرمود تا پدر او را حتوط کنند. و طبیبان اسرائیل را حتوط کردند.
3) و چهل روز در کار وی سپری شد زیرا که این قدر روزها در حنوط کردن صرف میشد و اهل مصر هفتاد روز برای وی ماتم گرفتند.
4) و چون ایام ماتم وی تمام شد یوسف اهل خانة فرعون را خطاب کرده گفت: “ اگر الآن در نظر شما التفات یافته ام در گوش فرعون عرض کرده بگویید:
5) “پدرم مرا سوگند داده گفت: اینک من میمیرم در قبری که برای خویشتن در زمین کنعان کنده ام آنجا مرا دفن کن.“ اکنون بروم و پدر خود را دفن کرده مراجعت نمایم.”
6) فرعون گفت: “برو و چنانکه پدرت به تو سوگند داده است او را دفن کن.”
7) پس یوسف روانه شد تا پدر خود را دفن کند و همة نوکران فرعون که مشایخ خانة وی بودند و جمیع مشایخ و زمین مصر با او رفتند.
8) و همة اهل خانة یوسف و برادرانش و اهل خانة پدرش جز اینکه اطفال و گله ها و رمه های خود را در زمین جوشن واگذاشتند.
9) و ارابه ها نیز و سواران همراهش رفتند و انبوهی بسیار کثیر بودند.
10) پس به خرمنگاه اطاد که آنطرف اُردُن است رسیدند و در آنجا ماتمی عظیم و بسیار سخت گرفتند و برای پدر خود هفت روز نوحه گری نمود.
11) و چون کنعانیان ساکن آن زمین این ماتم را در خرمنگاه اَطاد دیدند گفتند: “این برای مصریان ماتم سخت است.” از اینرو آن موضع را اَبِل مصرایم نامیدند که بدان طرف اردن واقع است.
12) همچنان پسران او بدان طوریکه امر فرموده بود کردند.
13) و پسرانش او را به زمین کنعان بردند. و او را در مغارة صحرای مکفیله که ابراهیم با آن صحرا از عفرون حتّی برای ملکیت مقبره خریده بود در مقابل ممری دفن کردند.
14) و یوسف بعد از دفن پدر خود با برادران خویش و همة کسانی که برای دفن پدرش با وی رفته بودند به مصر برگشتند.
15) و چون برادران یوسف دیدند که پدر ایشان مرده است گفتند: “اگر یوسف الآن از ما کینه دارد هر آینه مکافات همة بدی را که به وی کرده ایم به ما خواهد رسانید.”
16) پس نزد یوسف فرستاده گفتند: “پدر تو قبل از مردنش امر فرموده گفت:
17) به یوسف چنین بگویید: التماس دارم که گناه و خطای برادران خود را عفو فرمایی زیرا که به تو بدی کرده اند پس اکنون گناه بندگان خدای پدر خود را عفو فرما.” و چون به وی سخن گفتند یوسف بگریست.
18) و برادرانش نیز آمده به حضور وی افتادند و گفتند: “اینک غلامان تو هستیم.”
19) یوسف ایشان را گفت: “مترسید زیرا که آیا من در جای خدا هستم؟
20) شما دربارة من بد اندیشیدید لیکن خدا از آن قصد نیکی کرد تا کاری کند که قوم کثیری را اِحیا نماید چنانکه امروز شده است.
21) و الآن ترسان مباشید. من شما را و اطفال شما را می پرورانم.” پس ایشان را تسلی داد و سخنان دل آویز بدیشان گفت.
22) و یوسف در مصر ساکن ماند او و اهل خانة پدرش. و یوسف صد و ده سال زندگانی کرد.
23) و یوسف پسران پشت سوم افرایم را دید. و پسران ماکیر پسر منسی نیز بر زانوهای یوسف تولد یافتند.
24) و یوسف برادران خود را گفت: “من میمیرم و یقیناً خدا از شما تفقد خواهد نمود و شما را از این زمین به زمینی که برای ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم خورده است خواهد برد.”
25) و یوسف به بنی اسرائیل سوگند داده گفت: “هر آینه خدا از شما تفقد خواهد نمود و استخوانهای مرا از اینجا خواهید برداشت.”
26) و یوسف مرد در حینی که صد و ده ساله بود. و او را حنوط کرده در زمین مصر در تابوت گذاشتند.
برگرفته از نسخه خطی «کتاب مقدس یعنی عهد عتیق و عهد جدید»، Unwin Brothers، لندن، 1904 میلادی
تنظیم و ویرایش: اندیشکده اریحا (bjes.ir)
پیدایش |
خروج |
لاویان |
اعداد |
تثنیه |
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
- |
|||
- |
- |
|||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
- |