-
۳۶۶۳
باب نوزدهم
1) و وقت عصر آن دو فرشته وارد سدوم شدند و لوط به دروازة سدوم نشسته بود. و چون لوط ایشان را بدید به استقبال ایشان برخاسته رو بر زمین نهاد
2) و گفت: “اینک اکنون ای آقایان من به خانة بندة خود بیایید و شب را بسر برید و پایهای خود را بشویید و بامدادان برخاسته راه خود را پیش گیرید.” گفتند: “نی بلکه شب را در کوچه بسر بریم.”
3) اما چون ایشان را الحاح بسیار نمود با او آمده به خانه اش داخل شدند و برای ایشان ضیافتی نمود و نان فطیر پخت پس تناول کردند.
4) و به خواب هنوز نرفته بودند که مردان شهر یعنی مردم سدوم از جوان و پیر تمام قوم از هر جانب خانة وی را احاطه کردند
5) و به لوط ندا در داده گفتند: “آن دو مرد که امشب به نزد تو در آمدند کجا هستند؟ آنها را نزد ما بیرون آور تا ایشان را بشناسیم.”
6) آنگاه لوط نزد ایشان بدرگاه بیرون آمد و در را از عقب خود ببست
7) و گفت: “ای برادران من زنهار بدی مکنید.
8) اینک من دو دختر دارم که مرد را نشناخته اند. ایشان را الآن نزد شما بیرون آورم و آنچه در نظر شما پسند آید با ایشان بکنید. لکن کاری بدین دو مرد ندارید زیرا که برای همین زیر سایة سقف من آمده اند.”
9) گفتند: “دور شو.” و گفتند: “این یکی آمد تا نزیل ما شود و پیوسته داوری میکند. الآن با تو از ایشان بدتر کنیم.” پس بر آن مرد یعنی لوط بشدت هجوم آورده نزدیک آمدند تا در را بشکنند.
10) آنگاه آن دو مرد دست خود را پیش آورده لوط را نزد خود به خانه در آوردند و در را بستند.
11) اما آن اشخاصی را که به در خانه بودند از خُرد و بزرگ به کوری مبتلا کردند که از جستنِ درخویشتن را خسته ساختند.
12) و آن دو مرد به لوط گفتند: “آیا کسی دیگر در اینجا داری؟ دامادان و پسران و دختران خود و هر که را در شهر داری از این مکان بیرون آور
13) زیرا که ما این مکان را هلاک خواهیم ساخت چونکه فریاد شدید ایشان به حضور یَهُوَه رسیده و یَهُوَه ما را فرستاده است تا آنرا هلاک کنیم.”
14) پس لوط بیرون رفته با دامادان خود که دختران او را گرفتند مکالمه کرده گفت: “برخیزید و از این مکان بیرون شوید زیرا یَهُوَه این شهر را هلاک میکند.” اما بنظر دامادان مسخره آمد.
15) و هنگام طلوع فجر آن دو فرشته لوط را شتابانیده گفتند: “برخیز و زن خود را با این دو دختر که حاضرند بردار مبادا در گناه شهر هلاک شوی.”
16) و چون تأخیر مینمود آن مردان دست او و دست زنش و دست هر دو دخترش را گرفتند چونکه یَهُوَه بر وی شفقّت نمود و او را بیرون آورده در خارج شهر گذاشتند.
17) و واقع شد چون ایشان را بیرون آورده بودند که یکی به وی گفت: “جان خود را دریاب و از عقب منگر و در تمام وادی مایست بلکه به کوه بگریز مبادا هلاک شوی.”
18) لوط بدیشان گفت: “ای آقا چنین مباد!
19) همانا بنده ات در نظرت التفات یافته است و احسانی عظیم به من کردی که جانم را رستگار ساختی و من قدرت آن ندارم که به کوه فرار کنم مبادا این بلا مرا فرو گیرد و بمیرم.
20) اینک این شهر نزدیک است تا بدان فرار کنم و نیز صغیر است. اِذن بده تا بدان فرار کنم. آیا صغیر نیست تا جانم زنده ماند.”
21) بدو گفت: “اینک در این امر نیز تو را اجابت فرمودم تا شهری را که سفارش آن را نمودی واژگون نسازم.
22) بدان جا بزودی فرار کن زیرا که تا تو بدانجا نرسی هیچ نمیتوانم کرد. “ از این سبب آن شهر مسمی به صوغر شد.
23) و چون آفتاب بر زمین طلوع کرد لوط به صُوغر داخل شد.
24) آنگاه یَهُوَه بر سدوم و عموره گوگرد و آتش از حضور یَهُوَه از آسمان بارانید.
25) و آن شهرها و تمام وادی و جمیع سکنة شهرها و نباتات زمین را واژگون ساخت.
26) اما زن او از عقب خود نگریسته ستونی از نمک گردید.
27) بامدادان ابراهیم برخاست و به سوی آن مکانی که در آن به حضور یَهُوَه ایستاده بود رفت.
28) و چون به سوی سدوم و عموره و تمام زمین وادی نظر انداخت دید که اینک دود آن زمین چون دود کوره بالا میرود.
29) و هنگامی که خدا شهرهای وادی را هلاک کرد خدا ابراهیم را به یاد آورد و لوط را از آن انقلاب بیرون آورد چون آن شهرهایی را که لوط در آنها ساکن بود واژگون ساخت.
30) و لوط از صوغر برآمد و با دو دختر خود در کوه ساکن شد زیرا ترسید که در صوغر بماند. پس با دو دختر خود در مغاره سکنی گرفت.
31) و دختر بزرگ به کوچک گفت: “پدر ما پیر شده و مردی بر روی زمین نیست که بر حسب عادت کل جهان به ما درآید.
32) بیا تا پدر خود را شراب بنوشانیم و با او همبستر شویم تا نسلی از پدر خود نگاه داریم.”
33) پس در همان شب پدر خود را شراب نوشانیدند و دختر بزرگ آمده با پدر خویش همخواب شد و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد.
34) و واقع شد که روز دیگر بزرگ به کوچک گفت: “اینک دوش با پدرم همخواب شدم امشب نیز او را شراب بنوشانیم و تو بیا و با وی همخواب شو تا نسلی از پدر خود نگاه داریم.”
35) آن شب نیز پدر خود را شراب نوشانیدند و دختر کوچک همخواب وی شد و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد.
36) پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند.
37) و آن بزرگ پسری زاییده او را موآب نام نهاد و او تا امروز پدر موآبیان است.
38) و کوچک نیز پسری بزاد و او را بن عمی نام نهاد. وی تا بحال پدر بنی عمون است.
برگرفته از نسخه خطی «کتاب مقدس یعنی عهد عتیق و عهد جدید»، Unwin Brothers، لندن، 1904 میلادی
تنظیم و ویرایش: اندیشکده اریحا (bjes.ir)
پیدایش |
خروج |
لاویان |
اعداد |
تثنیه |
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
- |
|||
- |
- |
|||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
- |