باب 42 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۵۵۵
پیدایش
باب چهل و دوم

 

1)     و اما یعقوب چون دید که غله در مصر است پس یعقوب به پسران خود گفت: “چرا به یکدیگر مینگرید؟”

2)     و گفت: “اینک شنیده ام که غله در مصر است بدانجا بروید و برای ما از آنجا بخرید تا زیست کنیم و نمیریم.”

3)     پس ده برادر یوسف برای خرید غله به مصر فرود آمدند.

4)     و اما بنیامین برادر یوسف را یعقوب با برادرانش نفرستاد زیرا گفت مبادا زیانی بدو رسد.

5)     پس بنی اسرائیل در میان آنانی که می آمدند به جهت خرید آمدند زیرا که قحط در زمین کنعان بود.

6)     و یوسف حاکم ولایت بود و خود به همة اهل زمین غله میفروخت. و برادران یوسف آمده رو به زمین نهاده او را سجده کردند.

7)     چون یوسف برادران خود را دید ایشان را بشناخت و خود را بدیشان بیگانه نموده آنها را به درشتی سخن گفت و از ایشان پرسید: “از کجا آمده اید؟” گفتند: “از زمین کنعان تا خوراک بخریم.”

8)     و یوسف برادران خود را شناخت لیکن ایشان او را نشناختند.

9)     و یوسف خوابها را که دربارة ایشان دیده بود بیاد آورد. پس بدیشان گفت: “شما جاسوسانید و به جهت دیدن عریانی زمین آمده اید. “

10)  بدو گفتند: “نه یا سیدی! بلکه غلامانت به جهت خریدن خوراک آمده اند.

11)  ما همه پسران یک شخص هستیم. با مردمان صادقیم غلامانت جاسوس نیستند.”

12)  بدیشان گفت: “نه بلکه به جهت دیدن عریانی زمین آمده اید.”

13)  گفتند: “غلامانت دوازده برادرند پسران یک مرد در زمین کنعان. و اینک کوچکتر امروز نزد پدر ماست و یکی نایاب شده است.”

14)  یوسف بدیشان گفت: “همین است آنچه به شما گفتم که جاسوسانید!

15)  بدینطور آزموده میشوید: به حیات فرعون از اینجا بیرون نخواهید رفت جز اینکه برادر کهتر شما در اینجا بیاید.

16)  یکنفر را از خودتان بفرستید تا برادر شما را بیاورد و شما اسیر بمانید تا سخن شما آزموده شود که صدق با شماست یا نه والّا به حیات فرعون جاسوسانید!”

17)  پس ایشان را با هم سه روز در زندان انداخت.

18)  و روز سوم یوسف بدیشان گفت: “این را بکنید و زنده باشید زیرا من از خدا میترسم:

19)  هر گاه شما صادق هستید یک برادر شما در زندان شما اسیر باشد و شما رفته غله برای گرسنگی خانه های خود ببرید.

20)  و برادر کوچک خود را نزد من آرید تا سخنان شما تصدیق شود و نمیرید.” پس چنین کردند.

21)  و به یکدیگر گفتند: “هر آینه به برادر خود خطا کردیم زیرا تنگی جان او را دیدیم وقتیکه به ما استغاثه میکرد و نشنیدیم. از اینرو این تنگی بر ما رسید.”

22)  و رؤبین در جواب ایشان گفت: “آیا به شما نگفتم که به پسر خطا مورزید؟ و نشنیدید! پس اینک خون او بازخواست میشود.”

23)  و ایشان ندانستند که یوسف می فهمد زیرا که ترجمانی در میان ایشان بود.

24)  پس از ایشان کناره جسته بگریست و نزد ایشان برگشته با ایشان گفتگو کرد و شمعون را از میان ایشان گرفته او را روبروی ایشان در بند نهاد.

25)  و یوسف فرمود تا جوالهای ایشان را از غله پر سازند و نقد ایشان را در عدل هرکس نهند و زاد سفر بدیشان دهند و به ایشان چنین کردند.

26)  پس غله را بر حماران خود بار کرده از آنجا روانه شدند.

27)  و چون یکی عدل خود را در منزل باز کرد تا خوراک به الاغ خود دهد نقد خود را دید که اینک در دهن عدل او بود.

28)  و به برادران خود گفت: “نقد من رد شده است و اینک در عدل من است.” آنگاه دل ایشان طپیدن گرفت و به یکدیگر لرزان شده گفتند: “این چیست که خدا به ما کرده است؟”

29)  پس نزد پدر خود یعقوب به زمین کنعان آمدند و از آنچه بدیشان واقع شده بود خبر داده گفتند:

30)  “آن مرد که حاکم زمین است با ما به سختی سخن گفت و ما را جاسوسان زمین پنداشت.

31)  و بدو گفتیم ما صادقیم و جاسوس نی.

32)  ما دوازده برادر پسران پدر خود هستیم یکی نایاب شده است و کوچکتر امروز نزد پدر ما در زمین کنعان میباشد.

33)  و آن مرد که حاکم زمین است به ما گفت: از این خواهم فهمید که شما راستگو هستید که یکی از برادران خود را نزد من گذارید و برای گرسنگی خانه های خود گرفته بروید.

34)  و برادر کوچک خود را نزد من آرید و خواهم یافت که شما جاسوس نیستید بلکه صادق. آنگاه برادر شما را به شما رد کنم و در زمین داد و ستد نمایید.”

35)  و واقع شد که چون عدلهای خود را خالی میکردند اینک کیسة پول هرکس در عدلش بود. و چون ایشان و پدرشان کیسه های پول را دیدند بترسیدند.

36)  و پدر ایشان یعقوب بدیشان گفت: “مرا بی اولاد ساختید یوسف نیست و شمعون نیست و بنیامین را میخواهید ببرید. این همه بر من است؟”

37)  رؤبین به پدر خود عرض کرده گفت: “هر دو پسر مرا بکش اگر او را نزد تو باز نیاورم. او را به دست من بسپار و من او را نزد تو باز خواهم آورد.”

38)  گفت: “پسرم با شما نخواهد آمد زیرا که برادرش مرده است و او تنها باقی است. و هر گاه در راهی که میروید زیانی بدو رسد همانا مویهای سفید مرا با حزن به گور فرود خواهید برد.”


برگرفته از نسخه خطی «کتاب مقدس یعنی عهد عتیق و عهد جدید»، Unwin Brothers، لندن، 1904 میلادی
تنظیم و ویرایش: اندیشکده اریحا (bjes.ir)

پیدایش

خروج

لاویان

اعداد

تثنیه

باب 1

باب 1

باب 1

باب 1

باب 1

باب 2

باب 2

باب 2

باب 2

باب 2

باب 3

باب 3

باب 3

باب 3

باب 3

باب 4

باب 4

باب 4

باب 4

باب 4

باب 5

باب 5

باب 5

باب 5

باب 5

باب 6

باب 6

باب 6

باب 6

باب 6

باب 7

باب 7

باب 7

باب 7

باب 7

باب 8

باب 8

باب 8

باب 8

باب 8

باب 9

باب 9

باب 9

باب 9

باب 9

باب 10

باب 10

باب 10

باب 10

باب 10

باب 11

باب 11

باب 11

باب 11

باب 11

باب 12

باب 12

باب 12

باب 12

باب 12

باب 13

باب 13

باب 13

باب 13

باب 13

باب 14

باب 14

باب 14

باب 14

باب 14

باب 15

باب 15

باب 15

باب 15

باب 15

باب 16

باب 16

باب 16

باب 16

باب 16

باب 17

باب 17

باب 17

باب 17

باب 17

باب 18

باب 18

باب 18

باب 18

باب 18

باب 19

باب 19

باب 19

باب 19

باب 19

باب 20

باب 20

باب 20

باب 20

باب 20

باب 21

باب 21

باب 21

باب 21

باب 21

باب 22

باب 22

باب 22

باب 22

باب 22

باب 23

باب 23

باب 23

باب 23

باب 23

باب 24

باب 24

باب 24

باب 24

باب 24

باب 25

باب 25

باب 25

باب 25

باب 25

باب 26

باب 26

باب 26

باب 26

باب 26

باب 27

باب 27

باب 27

باب 27

باب 27

باب 28

باب 28

-

باب 28

باب 28

باب 29

باب 29

-

باب 29

باب 29

باب 30

باب 30

-

باب 30

باب 30

باب 31

باب 31

-

باب 31

باب 31

باب 32

باب 32

-

باب 32

باب 32

باب 33

باب 33

-

باب 33

باب 33

باب 34

باب 34

-

باب 34

باب 34

باب 35

باب 35

-

باب 35

-

باب 36

باب 36

-

باب 36

-

باب 37

باب 37

-

-

-

باب 38

باب 38

-

-

-

باب 39

باب 39

-

-

-

باب 40

باب 40

-

-

-

باب 41

-

-

-

-

باب 42

-

-

-

-

باب 43

-

-

-

-

باب 44

-

-

-

-

باب 45

-

-

-

-

باب 46

-

-

-

-

باب 47

-

-

-

-

باب 48

-

-

-

-

باب 49

-

-

-

-

باب 50

-

-

-

-

-

-

-

-

-