-
۲۱۶۷
باب سی ام
1) و اما راحیل چون دید که برای یعقوب اولادی نزایید راحیل بر خواهر خود حسد برد. و به یعقوب گفت: “پسران به من بده والّا میمیرم.”
2) آنگاه غضب یعقوب بر راحیل افروخته شد و گفت: “مگر من به جای خدا هستم که بار رحم را از تو باز داشته است؟”
3) گفت: “اینک کنیز من بلهه! بدو درآ تا بر زانویم بزاید و من نیز از او اولاد بیابم.”
4) پس کنیز خود بلهه را به یعقوب به زنی داد. و او به وی درآمد.
5) و بلهه آبستن شده پسری برای یعقوب زایید.
6) و راحیل گفت: “خدا مرا داوری کرده است و آواز مرا نیز شنیده و پسری به من عطا فرموده است.” پس او را دان نام نهاد.
7) و بلهه کنیز راحیل باز حامله شده پسر دومین برای یعقوب زایید.
8) و راحیل گفت: “به کُشتیهای خدا با خواهر خود کُشتی گرفتم و غالب آمدم.” و او را نفتالی نام نهاد.
9) و اما لیه چون دید که از زاییدن باز مانده بود کنیز خود زلفه را برداشته او را به یعقوب به زنی داد.
10) و زلفه کنیز لیه برای یعقوب پسری زایید.
11) و لیه گفت: “به سعادت!” پس او را جاد نامید.
12) و زلفه کنیز لیه پسر دومین برای یعقوب زایید.
13) و لیه گفت: “به خوشحالی من! زیرا که دختران مرا خوشحال خواهند خواند.” و او را اشیر نام نهاد.
14) و در ایام درو گندم رؤبین رفت و مهر گیاهها در صحرا یافت و آنها را نزد مادر خود لیه آورد. پس راحیل به لیه گفت: “از مهر گیاههای پسر خود به من بده.”
15) وی را گفت: “آیا کم است که شوهر مرا گرفتی و مهر گیاه پسر مرا نیز میخواهی بگیری؟” راحیل گفت: “امشب به عوض مهر گیاه پسرت با تو بخوابد.”
16) و وقت عصر چون یعقوب از صحرا میآمد لیه به استقبال وی بیرون شده گفت: “به من درآ زیرا که تو را به مهر گیاهِ پسر خود اجیر کردم.” پس آنشب با وی همخواب شد.
17) و خدا لیه را مستجاب فرمود که آبستن شده پسر پنجمین برای یعقوب زایید.
18) و لیه گفت: “خدا اجرت به من داده است زیرا کنیز خود را به شوهر خود دادم.” و او را یساکار نام نهاد.
19) و بار دیگر لیه حامله شده پسر ششمین برای یعقوب زایید.
20) و لیه گفت: “خدا عطای نیکو به من داده است. اکنون شوهرم با من زیست خواهد کرد زیرا که شش پسر برای او زاییدم.” پس او را زبولون نامید.
21) و بعد از آن دختری زایید و او را دینه نام نهاد.
22) پس خدا راحیل را بیاد آورد و دعای او را اجابت فرموده خدا رحم او را گشود.
23) و آبستن شده پسری بزاد و گفت: “خدا ننگ مرا برداشته است.”
24) و او را یوسف نامید گفت: “یَهُوَه پسری دیگر برای من مزید خواهد کرد.”
25) و واقع شد که چون راحیل یوسف را زایید یعقوب به لابان گفت: “مرا مرخص کن تا به مکان و وطن خویش بروم.
26) زنان و فرزندان مرا که برای ایشان تو را خدمت کرده ام به من واگذار تا بروم زیرا خدمتی که به تو کردم تو میدانی.”
27) لابان وی را گفت: “کاش که منظور نظر تو باشم زیرا تَفأُلّا یافته ام که بخاطر تو یَهُوَه مرا برکت داده است.”
28) و گفت: “اجرت خود را بر من معین کن تا آنرا به تو دهم.”
29) وی را گفت: “خدمتی که به تو کرده ام خود میدانی و مواشی ات چگونه نزد من بود.
30) زیرا قبل از آمدن من مال تو قلیل بود و به نهایت زیاد شد و بعد از آمدن من یَهُوَه تو را برکت داده است. و اکنون من نیز تدارک خانة خود را کی ببینم؟”
31) گفت: “پس تو را چه بدهم؟” یعقوب گفت: “چیزی به من مده اگر این کار را برای من بکنی بار دیگر شبانی و پاسبانی گلة تو را خواهم نمود.
32) امروز در تمامی گلة تو گردش میکنم و هر میش پیسه و ابلق و هر میش سیاه را از میان گوسفندان وابلقها و پیسه ها را از بزها جدا میسازم و آن اجرت من خواهد بود.
33) و در آینده عدالت من بر من شهادت خواهد داد وقتی که بیایی تا اجرت مرا پیش خود ببینی آنچه از بزها پیسه و ابلق و آنچه از گوسفندان سیاه نباشد نزد من به دزدی شمرده شود.”
34) لابان گفت: “اینک موافق سخن تو باشد.”
35) و در همان روز بزهای نرینة مخَطّط و ابلق و همة ماده بزهای پیسه و ابلق یعنی هرچه سفیدی در آن بود و همة گوسفندان سیاه را جدا کرده به دست پسران خود سپرد.
36) و در میان خود و یعقوب سه روز راه مسافت گذارد. و یعقوب باقی گلة لابان را شبانی کرد.
37) و یعقوب چوبهای تر و تازه از درخت کبوده و بادام و چنار برای خود گرفت و خطهای سفید در آنها کشید و سفیدی را که در چوپها بود ظاهر کرد.
38) و وقتی که گله ها برای آب خوردن میآمدند آن چوبهایی را که خراشیده بود در حوضها و آبخورها پیش گله ها مینهاد تا چون برای نوشیدن بیایند حمل بگیرند.
39) پس گله ها پیش چوبها بارآور میشدند و بزهای مخطّط و پیسه و ابلق می زاییدند.
40) و یعقوب بزها را جدا کرد و روی گله ها را بسوی هر مخطّط و سیاه در گلة لابان واداشت و گله های خود را جدا کرد و با گلة لابان نگذاشت.
41) و هر گاه حیوانهای تنومند حمل میگرفتند یعقوب چوبها را پیش آنها در آبخورها مینهاد تا در میان چوبها حمل گیرند.
42) و هرگاه حیوانات ضعیف بودند آنها را نمیگذاشت پس ضعیفها از آن لابان و تنومندها از آن یعقوب شدند.
43) و آن مرد بسیار ترقی نمود و گله های بسیار و کنیزان و غلامان و شتران و حماران بهم رسانید.
برگرفته از نسخه خطی «کتاب مقدس یعنی عهد عتیق و عهد جدید»، Unwin Brothers، لندن، 1904 میلادی
تنظیم و ویرایش: پژوهش های حقوق و ادیان (bjes.ir)
پیدایش |
خروج |
لاویان |
اعداد |
تثنیه |
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
- |
|||
- |
- |
|||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
- |