-
۲۵۷۳
1) و موسی در جواب گفت: “همانا مرا تصدیق نخواهند کرد و سخن مرا نخواهند شنید بلکه خواهند گفت یَهُوَه بر تو ظاهر نشده است.”
2) پس یَهُوَه به وی گفت: “آن چیست در دست تو؟” گفت: “عصا.”
3) گفت: “آنرا بر زمین بینداز.” و چون آنرا به زمین انداخت ماری گردید و موسی از نزدش گریخت.
4) پس یَهُوَه به موسی گفت: “دست خود را دراز کن و دُمش را بگیر.” پس دست خود را دراز کرده آنرا بگرفت که در دستش عصا شد.
5) “تا آنکه باور کنند که یَهُوَه خدای پدران ایشان خدای ابراهیم خدای اسحاق و خدای یعقوب به تو ظاهر شد.”
6) و یَهُوَه دیگر باره وی را گفت: “دست خود را در گریبان خود بگذار.” چون دست به گریبان خود برد و آنرا بیرون آورد اینک دست او مثل برف مبروص شد.
7) پس گفت: “دست خود را باز به گریبان خود بگذار.” چون دست به گریبان خود باز برد و آنرا بیرون آورد اینک مثل سایر بدنش باز آمده بود.
8)“و واقع خواهد شد که اگر تو را تصدیق نکنند و آواز آیت نخستین را نشنوند همانا آواز آیت دوم را باور خواهند کرد.
9)و هرگاه این دو آیت را باور نکردند و سخن تو را نشنیدند آنگاه از آب نهر گرفته به خشکی بریز و آبی که از نهر گرفتی به روی خشکی به خون مبدل خواهد شد.”
10) پس موسی به یَهُوَه گفت: “ای یَهُوَه من مردی فصیح نیستم نه در سابق و نه از وقتیکه به بندة خود سخن گفتی بلکه بطی الکلام و کند زبان.”
11) یَهُوَه گفت: “کیست که زبان به انسان داد و گنگ و کر و بینا و نابینا را که آفرید؟ آیا نه من که یَهُوَه هستم؟
12) پس الآن برو و من با زبانت خواهم بود و هر چه باید بگویی تو را خواهم آموخت.”
13) گفت: “استدعا دارم ای یَهُوَه که بفرستی به دست هر که میفرستی.”
14) آنگاه خشم یَهُوَه بر موسی مشتعل شد و گفت: “آیا برادرت هارون لاوی را نمیدانم که او فصیح الکلام است؟ و اینک او نیز به استقبال تو بیرون میآید و چون تو را بیند در دل خود شاد خواهد گردید.
15) و بدو سخن خواهی گفت و کلام را به زبان وی القا خواهی کرد و من با زبان تو و با زبان او خواهم بود و آنچه باید بکنید شما را خواهم آموخت.
16) و او برای تو به قوم سخن خواهد گفت و او مر تو را به جای زبان خواهم بود و تو او را به جای خدا خواهی بود.
17) و این عصا را به دست خود بگیر که به آن آیات را ظاهر سازی.”
18) پس موسی روانه شده نزد پدر زن خود یترون برگشت و به وی گفت: “بروم و نزد برادران خود که در مصرند برگردم و ببینم که تاکنون زنده اند.” یترون به موسی گفت: “به سلامتی برو.”
19) و یَهُوَه در مدیان به موسی گفت: “روانه شده به مصر برگرد زیرا آنانی که در قصد جان تو بودند مرده اند.”
20) پس موسی زن خویش و پسران خود را برداشته ایشان را بر الاغ سوار کرده به زمین مصر مراجعت نمود و موسی عصای خدا را به دست خود گرفت.
21) و یَهُوَه به موسی گفت: “چون روانه شده به مصر مراجعت کردی آگاه باش که همة علاماتی را که به دستت سپرده ام به حضور فرعون ظاهر سازی و من دل او را سخت خواهم ساخت تا قوم را رها نکند.
22) و به فرعون بگو یَهُوَه چنین میگوید: اسرائیل پسر من و نخستزادة من است
23) و به تو میگویم پسرم را رها کن تا مرا عبادت نماید و اگر از رها کردنش اِبا نمایی همانا پسر تو یعنی نخستزادة تو را میکشم.”
24) و واقع شد در بین راه که یَهُوَه در منزل بدو برخورده قصد قتل وی نمود.
25) آنگاه صفوره سنگی نیز گرفته غُلفة پسر خود را ختنه کرد و نزد پای وی انداخته گفت: “تو مرا شوهر خون هستی.”
26) پس او وی را رها کرد. آنگاه (صفوره) گفت: “شوهر خون هستی” به سبب ختنه.
27) و یَهُوَه به هارون گفت: “بسوی صحرا به استقبال موسی برو.” پس روانه شد و او را در جبل الله ملاقات کرده او را بوسید.
28) و موسی از جمیع کلمات یَهُوَه که او را فرستاده بود و از همة آیاتی که به وی امر فرموده بود هارون را خبر داد.
29) پس موسی و هارون رفته کل مشایخ بنی اسرائیل را جمع کردند.
30) و هارون همة سخنانی را که یَهُوَه به موسی فرموده بود باز گفت و آیات را به نظر قوم ظاهر ساخت.
31) و قوم ایمان آوردند. و چون شنیدند که یَهُوَه از بنی اسرائیل تفقد نموده و به مصیبت ایشان نظر انداخته است به روی در افتاده سجده کردند.
ترجمه: انجمن پخش کتب مقدسه
تهیه و تنظیم: اندیشکده اریحا (bjes.ir)
پیدایش |
خروج |
لاویان |
اعداد |
تثنیه |
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
- |
|||
- |
- |
|||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
- |