-
۱۶۶۳
باب چهل و چهارم
1) پس به ناظر خانة خود امر کرده گفت: “عدلهای این مردمان را به قدری که میتوانند برد از غله پر کن و نقد هر کسی را به دهنة عدلش بگذار.
2) و جام مرا یعنی جام نقره را در دهنة عدل آن کوچکتر با قیمت غله اش بگذار.” پس موافق آن سخنی که یوسف گفته بود کرد.
3) و چون صبح روشن شد آن مردان را با حماران ایشان روانه کردند.
4) و ایشان از شهر بیرون شده هنوز مسافتی چند طی نکرده بودند که یوسف به ناظر خانة خود گفت: “برپا شده در عقب این اشخاص بشتاب و چون بدیشان فرا رسیدی ایشان را بگو: چرا بدی به عوض نیکویی کردید؟
5) آیا این نیست آنکه آقایم در آن مینوشد و از آن تَفأَّل میزند؟ در آنچه کردید بد کردید.”
6) پس چون بدیشان در رسید این سخنان را بدیشان گفت.
7) به وی گفتند: “چرا آقایم چنین میگوید؟ حاشا از غلامانت که مرتکب چنین کار شوند!
8) همانا نقدی را که در دهنة عدلهای خود یافته بودیم از زمین کنعان نزد تو باز آوردیم پس چگونه باشد که از خانة آقایت طلا یا نقره بدزدیم.
9) نزد هر کدام از غلامانت یافت شود بمیرد و ما نیز غلام آقای خود باشیم.”
10) گفت: “هم الآن موافق سخن شما بشود آنکه نزد او یافت شود غلام من باشد و شما آزاد باشید.”
11) پس تعجیل نموده هر کس عدل خود را به زمین فرود آورد و هر یکی عدل خود را به زمین فرود آورد و هر یکی عدل خود را باز کرد.
12) و او تجسس کرد و از مهمتر شروع نموده به کهتر ختم کرد. و جام در عدل بنیامین یافته شد.
13) آنگاه رخت خود را چاک زدند و هرکس الاغ خود را بار کرده به شهر برگشتند.
14) و یهودا با برادرانش به خانة یوسف آمدند و او هنوز آنجا بود و به حضور وی بر زمین افتادند.
15) یوسف بدیشان گفت: “این چه کاری است که کردید؟ آیا ندانستید که چون من مردی البته تفأل میزنم؟”
16) یهودا گفت: “به آقایم چه گوییم و چه عرض کنیم و چگونه بیگناهی خویش را ثابت نماییم؟ خدا گناه غلامانت را دریافت نموده است اینک ما نیز و آنکه جام بدستش یافت شد غلامان آقای خود خواهیم بود.”
17) گفت: “حاشا از من که چنین کنم! بلکه آنکه جام بدستش یافت شد غلام من باشد و شما به سلامتی نزد پدر خویش بروید.”
18) آنگاه یهودا نزدیک وی آمدهگفت: “ای آقایم بشنو غلامت به گوش آقای خود سخنی بگوید و غضبت بر غلام خود افروخته نشود زیرا که تو چون فرعون هستی.
19) آقایم از غلامانت پرسیده گفت: ” آیا شما را پدر یا برادری است؟ “
20) و به آقای خود عرض کردیم: ” که ما را پدر پیری است و پسر کوچک پیری او که برادرش مرده است و او تنها از مادر خود مانده است و پدر او را دوست میدارد. “
21) و به غلامان خود گفتی: ” وی را نزد من آرید تا چشمان خود را بر وی نهم.“
22) و به آقای خود گفتیم: ” آن جوان نمیتواند از پدر خود جدا شود چه اگر از پدر خویش جدا شود او خواهد مرد.“
23) و به غلامان خود گفتی: ” اگر برادر کهتر شما با شما نیاید روی مرا دیگر نخواهید دید.“
24) پس واقع شد که چون نزد غلامت پدر خود رسیدیم سخنان آقای خود را بدو باز گفتیم.
25) و پدر ما گفت: ” برگشته اندک خوراکی برای ما بخرید.“
26) گفتیم: ”نمیتوانیم رفت لیکن اگر برادر کهتر با ما آید خواهیم رفت زیرا که روی آن مرد را نمیتوانیم دید اگر برادر کوچک با ما نباشد. “
27) و غلامت پدر من به ما گفت: ”شما آگاهید که زوجه ام برای من دو پسر زایید.
28) و یکی از نزد من بیرون رفت و من گفتم هر آینه دریده شده است و بعد از آن او را ندیدم.
29) اگر این را نیز از نزد من ببرید و زیانی بدو رسد همانا موی سفید مرا به حزن به گور فرود خواهید برد.“
30) و الآن اگر نزد غلامت پدر خود بروم و این جوان با ما نباشد و حال آنکه جان او به جان وی بسته است
31) واقع خداهد شد که چون ببیند پسر نیست او خواهد مرد و غلامانت موی سفید غلامت پدر خود را به حزن به گور فرود خواهند برد.
32) زیرا که غلامت نزد پدر خود ضامن پسر شده گفتم: ”هرگاه او را نزد تو باز نیاورم تا ابدالآباد نزد پدر خود مقصر خواهم شد. “
33) پس الآن تمنا اینکه غلامت به عوض پسر در بندگی آقای خود بماند و پسر همراه برادران خود برود.
34) زیرا چگونه نزد پدر خود بروم و پسر با من نباشد مبادا بلایی را که به پدرم واقع شود ببینم.”
برگرفته از نسخه خطی «کتاب مقدس یعنی عهد عتیق و عهد جدید»، Unwin Brothers، لندن، 1904 میلادی
تنظیم و ویرایش: اندیشکده اریحا (bjes.ir)
پیدایش |
خروج |
لاویان |
اعداد |
تثنیه |
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
- |
|||
- |
- |
|||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
- |