-
۱۶۹۷
باب چهل و پنجم
1) و یوسف پیش جمعی که به حضورش ایستاده بودند نتوانست خودداری کند پس ندا کرد که “همه را از نزد من بیرون کنید!” و کسی نزد او نماند وقتیکه یوسف خویشتن را به برادران خود شناسانید.
2) و به آواز بلند گریست و مصریان و اهل خانة فرعون شنیدند.
3) و یوسف برادران خود را گفت: “من یوسف هستم! آیا پدرم هنوز زنده است؟” و برادرانش جواب وی را نتوانستند داد زیرا که به حضور وی مضطرب شدند.
4) و یوسف به برادران خود گفت: “نزدیک من بیایید.” پس نزدیک آمدند و گفت: “منم یوسف برادر شما که به مصر فروختید!
5) و حال رنجیده مشوید و متغیر نگردید که مرا بدینجا فروختید زیرا خدا مرا پیش روی شما فرستاد تا (نفوس را) زنده نگاه دارد.
6) زیرا حال دو سال شده است که قحط در زمین هست و پنج سال دیگر نیز نه شیار خواهد بود نه درو.
7) و خدا مرا پیش روی شما فرستاد تا برای شما بقیتی در زمین نگاه دارد و شما را به نجاتی عظیم احیا کند.
8) و الآن شما مرا اینجا نفرستادید بلکه خدا و او مرا پدر بر فرعون و آقا بر تمامی اهل خانة او و حاکم بر همة زمین مصر ساخت.
9) بشتابید و نزد پدرم رفته بدو گویید: پسر تو یوسف چنین میگوید: که خدا مرا حاکم تمامی مصر ساخته است نزد من بیا و تأخیر منما.
10) و در زمین جوشن ساکن شو تا نزدیک من باشی تو و پسرانت و پسران پسرانت و گله ات و رمه ات با هر چه داری.
11) تا تو را در آنجا بپرورانم زیرا که پنج سال قحط باقی است مبادا تو و اهل خانه ات و متعلقات بینوا گردید.
12) و اینک چشمان شما و چشمان برادرم بنیامین می بیند زبان من است که با شما سخن میگوید
13) پس پدر مرا از همة حشمت من در مصر و از آنچه دیده اید خبر دهید و تعجیل نموده پدر مرا بدینجا آورید.”
14) پس به گردن برادر خود بنیامین آویخته بگریست و بنیامین بر گردن وی گریست.
15) و همة برادران خود را بوسیده برایشان بگریست و بعد از آن برادرانش با وی گفتگو کردند.
16) و این خبر را در خانه فرعون شنیدند و گفتند برادران یوسف آمده اند و بنظر فرعون و بنظر بندگانش خوش آمد.
17) و فرعون به یوسف گفت: “برادران خود را بگو: چنین بکنید: چهار پایان خود را بار کنید و روانه شده به زمین کنعان بروید.
18) و پدر و اهل خانه های خود را برداشته نزد من آیید و نیکوتر زمین مصر را به شما میدهم تا از فربهی زمین بخورید.
19) و تو مأمور هستی این را بکنید: ارابه ها از زمین مصر برای اطفال و زنان خود بگیرید و پدر خود را برداشته بیایید.
20) و چشمان شما در پی اسباب خود نباشد زیرا که نیکویی تمامی زمین مصر از آن شماست.”
21) پس بنی اسرائیل چنان کردند و یوسف به حسب فرمایش فرعون ارابه ها بدیشان داد و زاد سفر بدیشان عطا فرمود.
22) و به هر یک از ایشان یک دست رخت بخشید اما به بنیامین سیصد مثقال نقره و پنج دست جامه داد.
23) و برای پدر خود بدین تفصیل فرستاد: ده الاغ بار شده به نفایس مصر و ده ماده الاغ بار شده به غله و نان و خورش برای سفر پدر خود.
24) پس برادران خود را مرخص فرموده روانه شدند و بدیشان گفت: “زنهار در راه منازعه مکنید!”
25) و از مصر برآمده نزد پدر خود یعقوب به زمین کنعان آمدند.
26) و او را خبر داده گفتند: “یوسف الآن زنده است و او حاکم تمامی زمین مصر است. “ آنگاه دل وی ضعف کرد زیرا که ایشان را باور نکرد.
27) و همة سخنانی که یوسف بدیشان گفته بود به وی گفتند و چون ارابه هایی را که یوسف برای آوردن او فرستاده بود دید روح پدر ایشان یعقوب زنده گردید.
28) و اسرائیل گفت: “کافی است! پسر من یوسف هنوز زنده است میروم و قبل از مردنم او را خواهم دید.”
برگرفته از نسخه خطی «کتاب مقدس یعنی عهد عتیق و عهد جدید»، Unwin Brothers، لندن، 1904 میلادی
تنظیم و ویرایش: اندیشکده اریحا (bjes.ir)
پیدایش |
خروج |
لاویان |
اعداد |
تثنیه |
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
- |
|||
- |
- |
|||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
- |