-
۱۷۳۰
باب سی و چهارم
1) پس دینه دختر لیه که او را برای یعقوب زاییده بود برای دیدن دختران آن ملک بیرون رفت.
2) و چون شکیم بن حمور حوی که رئیس آن زمین بود او را بدید او را بگرفت و با او همخواب شده وی را بی عصمت ساخت.
3) و دلش به دینه دختر یعقوب بسته شده عاشق آن دختر گشت و سخنان دل آویز به آن دختر گفت.
4) و شکیم به پدر خود حمور خطاب کرده گفت: “این دختر را برای من به زنی بگیر.”
5) و یعقوب شنید که دخترش دینه را بی عصمت کرده است. و چون پسرانش با مواشی او در صحرا بودند یعقوب سکوت کرد تا ایشان بیایند.
6) و حمور پدر شکیم نزد یعقوب بیرون آمد تا به وی سخن گوید.
7) و چون پسران یعقوب این را شنیدند از صحرا آمدند و غضبناک شده خشم ایشان به شدت افروخته شد زیرا که با دختر یعقوب همخواب شده قباحتی در اسرائیل نموده بود و این عمل ناکردنی بود.
8) پس حمور ایشان را خطاب کرده گفت: “دل پسرم شکیم شیفتة دختر شماست او را به وی به زنی بدهید.
9) و با ما مصاهرت نموده دختران خود را به ما بدهید و دختران ما را برای خود بگیرید.
10) و با ما ساکن شوید و زمین از آن شما باشد. در آن بمانید و تجارت کنید و در آن تصرف کنید.”
11) و شکیم به پدر و برادران آن دختر گفت: “در نظر خود مرا منظور بدارید و آنچه به من بگویید خواهم داد.
12) مهر و پیشکش هر قدر زیاده از من بخواهید آنچه بگویید خواهم داد فقط دختر را به زنی به من بسپارید.”
13) اما پسران یعقوب در جواب شکیم و پدرش حمور به مکر سخن گفتند زیرا خواهر ایشان دینه را بی عصمت کرده بود.
14) پس بدیشان گفتند: “این کار را نمیتوانیم کرد که خواهر خود را به شخصی نامختون بدهیم چونکه این برای ما ننگ است.
15) لکن بدین شرط با شما همداستان میشویم اگر چون ما بشوید که هر ذکوری از شما مختون گردد.
16) آنگاه دختران خود را به شما دهیم و دختران شما را برای خود گیریم و با شما ساکن شده یک قوم شویم.
17) اما اگر سخن ما را اجابت نکنید و مختون نشوید دختر خود را برداشته از اینجا کوچ خواهیم کرد.”
18) و سخنان ایشان بنظر حمور و بنظر شکیم بن حمور پسند افتاد.
19) و آن جوان در کردن این کار تأخیر ننمود زیرا که شیفتة دختر یعقوب بود و او از همة اهل خانة پدرش گرامی تر بود.
20) پس حمور و پسرش شکیم به دروازة شهر خود آمده مردمان شهر خود را خطاب کرده گفتند:
21) “این مردمان با ما صلاح اندیش هستند پس در این زمین ساکن بشوند و در آن تجارت کنند. اینک زمین از هر طرف برای ایشان وسیع است دختران ایشان را به زنی بگیریم و دختران خود را بدیشان بدهیم.
22) فقط بدین شرط ایشان با ما متفق خواهند شد تا با ما ساکن شده یک قوم شویم که هر ذکوری از ما مختون شود چنانکه ایشان مختونند.
23) آیا مواشی ایشان و اموال ایشان و هر حیوانی که دارند از آن ما نمیشود؟ فقط با ایشان همداستان شویم تا با ما ساکن شوند.”
24) پس همة کسانی که به دروازة شهر او درآمدند به سخن حمور و پسرش شکیم رضا دادند و هر ذکوری از آنانی که به دروازة شهر او درآمدند مختون شدند. و در روز سوم چون دردمند بودند دو پسر یعقوب شمعون و لاوی برادران دینه هر یکی شمشیر خود را گرفته دلیرانه به شهر آمدند و همة مردان را کشتند.
25) و حمور و پسرش شکیم را به دم شمشیر کشتند و دینه را از خانة شکیم برداشته بیرون آمدند.
26) و پسران یعقوب بر کشتگان آمده شهر را غارت کردند زیرا خواهر ایشان را بی عصمت کرده بودند.
27) و گله ها و رمه ها و الاغها و آنچه در شهر و آنچه در صحرا بود گرفتند.
28) و تمامی اموال ایشان و همة اطفال و زنان ایشان را به اسیری بردند و آنچه در خانه ها بود تاراج کردند.
29) پس یعقوب به شمعون و لاوی گفت: “مرا به اضطراب انداختید و مرا نزد سکنة این زمین یعنی کنعانیان و فرِزّیان مکروه ساختید و من در شماره قلیلم همانا بر من جمع شوند و مرا بزنند و من با خانه ام هلاک شوم.”
30) گفتند: “آیا او با خواهر ما مثل فاحشه عمل کند؟”
برگرفته از نسخه خطی «کتاب مقدس یعنی عهد عتیق و عهد جدید»، Unwin Brothers، لندن، 1904 میلادی
تنظیم و ویرایش: پژوهش های حقوق و ادیان (bjes.ir)
پیدایش |
خروج |
لاویان |
اعداد |
تثنیه |
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
||||
- |
- |
|||
- |
- |
|||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
||
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
|
- |
- |
- |
- |
- |