باب 42 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۵۶۱

و اما یعقوب چون دید که غله در مصر است پس یعقوب به پسران خود گفت: “چرا به یکدیگر مینگرید؟” و گفت: “اینک شنیده ام که غله در مصر است بدانجا بروید و برای ما از آنجا بخرید تا زیست کنیم و نمیریم.” پس ده برادر یوسف برای خرید غله به مصر فرود آمدند.

باب 41 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۶۹۹

و واقع شد چون دو سال سپری شد که فرعون خوابی دید که اینک بر کنار نهر ایستاده است. که ناگاه از نهر هفت گاو خوب صورت و فربه گوشت برآمده بر مرغزار می چریدند. و اینک هفت گاو دیگر بد صورت و لاغر گوشت در عقب آنها از نهر برآمده به پهلوی آن گاوان اول به کنار نهر ایستادند.

باب 38 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۶۵۲

و واقع شد در آن زمان که یهودا از نزد برادران خود رفته نزد شخصی عدلاّمی که حیره نام داشت مهمان شد  و در آنجا یهودا دختر مرد کنعانی را که مسمی به شوعه بود دید و او را گرفته بدو درآمد. پس آبستن شده پسری زایید و او را عیر نام نهاد.

باب 37 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۶۳۶

 و یعقوب در زمین غربت پدر خود یعنی زمین کنعان ساکن شد.  این است پیدایش یعقوب. چون یوسف هفده ساله بود گله را با برادران خود چوپانی میکرد. و آن جوان با پسران بلهه و پسران زلفه زنان پدرش میبود و یوسف از بد سلوکی ایشان پدر را خبر میداد. و اسرائیل یوسف را از سایر پسران خود بیشتر دوست داشتی زیرا که او پسر پیری او بود و برایش ردایی بلند ساخت.

باب 36 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۵۸۱

و پیدایش عیسو که ادوم باشد این است:  عیسو زنان خود را از دختران کنعانیان گرفت: یعنی عاده دختر ایلون حتی و اهولیبامه دختر عنی دختر صبعون حوی و بسمه دختر اسماعیل خواهر نبایوت.  و عاده الیفاز را برای عیسو زایید و بسمه رعوئیل را بزاد

باب 35 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۵۶۸

و خدا به یعقوب گفت: “برخاسته به بیت ئیل برآی و در آنجا ساکن شو و آنجا برای خدایی که بر تو ظاهر شد وقتی که از حضور برادرت عیسو فرار کردی مذبحی بساز.”  پس یعقوب به اهل خانه و همه کسانی که با وی بودند گفت: “خدایان بیگانه ای را که در میان شماست دور کنید و خویشتن را طاهر سازید و رختهای خود را عوض کنید

باب 34 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۵۸۷

پس دینه دختر لیه که او را برای یعقوب زاییده بود برای دیدن دختران آن ملک بیرون رفت.  و چون شکیم بن حمور حوی که رئیس آن زمین بود او را بدید او را بگرفت و با او همخواب شده وی را بی عصمت ساخت. و دلش به دینه دختر یعقوب بسته شده عاشق آن دختر گشت و سخنان دل آویز به آن دختر گفت. و شکیم به پدر خود حمور خطاب کرده گفت: “این دختر را برای من به زنی بگیر.”

باب 33 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۵۲۷

پس یعقوب چشم خود را باز کرده دید که اینک عیسو میآید و چهار صد نفر با او. آنگاه فرزندان خود را به لیه و راحیل و دو کنیز تقسیم کرد. و کنیزان را با فرزندان ایشان پیش داشت و لیه را با فرزندانش در عقب ایشان و راحیل و یوسف را آخر. و خود در پیش ایشان رفته‌ هفت مرتبه رو به زمین نهاد تا به برادر خود رسید. 

باب 32 سفر پیدایش (تورات)

  • ۲۴۷۳

و یعقوب راه خود را پیش گرفت و فرشتگان خدا به وی برخوردند. و چون یعقوب ایشان را دید گفت: “این لشکر خداست!” و آن موضع را “محنایم” نامید. پس یعقوب قاصدان پیش روی خود نزد برادر خویش عیسو به دیار سعیر به بلاد ادوم فرستاد و ایشان را امر فرموده گفت: “به آقایم عیسو چنین گویید که بندة تو یعقوب عرض میکند با لابان ساکن شده تاکنون توقف نمودم 

باب 31 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۵۷۳

و سخنان پسران لابان را شنید که میگفتند: “یعقوب همة مایملک پدر ما را گرفته است و از اموال پدر ما تمام این بزرگی را بهم رسانیده.”  و یعقوب روی لابان را دید که اینک مثل سابق با او نبود. و یَهُوَه به یعقوب گفت: “به زمین پدرانت و به مولَد خویش مراجعت کن و من با تو خواهم بود.” 

باب 30 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۸۸۷

و اما راحیل چون دید که برای یعقوب اولادی نزایید راحیل بر خواهر خود حسد برد. و به یعقوب گفت: “پسران به من بده والّا می میرم.”  آنگاه غضب یعقوب بر راحیل افروخته شد و گفت: “مگر من به جای خدا هستم که بار رحم را از تو باز داشته است؟” گفت: “اینک کنیز من بلهه! بدو درآ تا بر زانویم بزاید و من نیز از او اولاد بیابم.” 

باب 29 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۶۲۹

و این است کاری که بدیشان میکنی برای تقدیس نمودن ایشان تا بجهت من کهانت کنند: یک گوساله و دو قوچ بی عیب بگیر و نان فطیر و قرصهای فطیر سرشته به روغن و رقیقهای فطیر مسح شده به روغن آنها را از آرد نرم گندم بساز. و آنها را در یک سبد بگذار و آنها را در سبد با گوساله و دو قوچ بگذران.  و هارون و پسرانش را نزد دروازة خیمة اجتماع آورده ایشان را به آب غسل ده 

باب 28 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۸۵۹

و تو برادر خود هارون و پسرانش را با وی از میان بنی اسرائیل نزد خود بیاور تا برای من کهانت بکند یعنی هارون و ناداب و ابیهو و العازار و ایتامار پسران هارون. و رختهای مقدس برای برادرت هارون بجهت عزت و زینت بساز. و تو به جمیع دانا دلانی که ایشان را به روح حکمت پر ساخته ام بگو که رختهای هارون را بسازند برای تقدیس کردن او تا برای من کهانت کند. 

باب 27 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۸۳۳

و مذبح را از چوب شطیم بساز طولش پنج ذراع و عرضش پنج ذراع. و مذبح مربع باشد. و بلندی اش سه ذراع. و شاخه هایش را بر چهار گوشه اش بساز و شاخه هایش از همان باشد و آنرا به برنج بپوشان. و لگنهایش را برای برداشتن خاکسترش بساز. و خاک اندازهایش و جامهایش و چنگالهایش و مِجمرهایش و همة اسبابش را از برنج بساز. 

باب 26 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۷۱۱

و مسکن را از ده پردة کتان نازک تابیده و لاجورد و ارغوان و قرمز بساز. با کروبیان از صنعت نساج ماهر آنها را ترتیب نما. طول یک پرده بیست و هشت ذراع و عرض یک پرده چهار ذراع و همة پرده ها را یک اندازه باشد. پنج پرده با یکدیگر پیوسته باشد و پنج پرده با یکدیگر پیوسته. و مادگیهای لاجورد بر کنار هر پرده ای بر لب پیوستگی اش بساز و بر کنار پردة بیرونی در پیوستگی دوم چنین بساز. 

باب 25 سفر پیدایش (تورات)

  • ۲۰۶۰

و یَهُوَه موسی را خطاب کرده گفت: “به بنی اسرائیل بگو که برای من هدایا بیاورند از هرکه به میلِ دل بیاورد هدایای مرا بگیرید. و این است هدایا که از ایشان میگیرید: طلا و نقره و برنج  و لاجورد و ارغوان و قرمز و کتان نازک و پشم بز و پوست قوچ سرخ شده و پوست خز و چوب شطیم 

باب 24 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۸۵۲

و به موسی گفت: “نزد یَهُوَه بالا بیا تو و هارون و ناداب و اَبِیهو و هفتاد نفر از مشایخ اسرائیل و از دور سجده کنید. و موسی تنها نزدیک یَهُوَه بیاید و ایشان نزدیک نیایند و قوم همراه او بالا نیایند.”  پس موسی آمده همة سخنان یَهُوَه و همة این احکام را به قوم باز گفت و تمامی قوم به یک زبان در جواب گفتند: “همة سخنانی که یَهُوَه گفته است بجا خواهیم آورد.” 

باب 23 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۹۲۱

خبر باطل را انتشار مده و با شریران همداستان مشو که شهادت دروغ دهی. “پیروی بسیاری برای عمل بد مکن و در مرافعه محضِ متابعتِ کثیری سخنی برای انحراف حق مگو. و در مرافعة فقیر نیز طرفداری او منما. “اگر گاو یا الاغ دشمن خود را یافتی که گم شده باشد البته آن را نزد او باز بیاور. 

باب 22 سفر پیدایش (تورات)

  • ۲۲۲۳

اگر کسی گاوی یا گوسفندی بدزدد و آن را بکشد یا بفروشد به عوض گاو پنج گاو و به عوض گوسفند چهار گوسفند بدهد. “اگر دزدی در رخنه کردن گرفته شود و او را بزنند بطوری که بمیرد باز خواستِ خون برای او نباشد. اما اگر آفتاب بر او طلوع کرد‌ بازخواست خون برای او هست. البته مکافات باید داد و اگر چیزی ندارد به عوض دزدی که کرد فروخته شود. 

باب 21 سفر پیدایش (تورات)

  • ۲۳۶۴

و این است احکامی که پیش ایشان میگذاری: اگر غلام عبری بخری شش سال خدمت کند و در هفتمین بی قیمت آزاد بیرون رود. اگر تنها آمده تنها بیرون رود و اگر صاحب زن بوده زنش همراه او بیرون رود. اگر آقایش زنی بدو دهد و پسران یا دختران برایش بزاید آنگاه زن و اولادش از آن آقایش باشند و آن مرد تنها بیرون رود.