باب 32 سفر پیدایش (تورات)

  • ۲۴۶۸

و یعقوب راه خود را پیش گرفت و فرشتگان خدا به وی برخوردند. و چون یعقوب ایشان را دید گفت: “این لشکر خداست!” و آن موضع را “محنایم” نامید. پس یعقوب قاصدان پیش روی خود نزد برادر خویش عیسو به دیار سعیر به بلاد ادوم فرستاد و ایشان را امر فرموده گفت: “به آقایم عیسو چنین گویید که بندة تو یعقوب عرض میکند با لابان ساکن شده تاکنون توقف نمودم 

باب 31 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۵۶۸

و سخنان پسران لابان را شنید که میگفتند: “یعقوب همة مایملک پدر ما را گرفته است و از اموال پدر ما تمام این بزرگی را بهم رسانیده.”  و یعقوب روی لابان را دید که اینک مثل سابق با او نبود. و یَهُوَه به یعقوب گفت: “به زمین پدرانت و به مولَد خویش مراجعت کن و من با تو خواهم بود.” 

باب 30 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۸۸۰

و اما راحیل چون دید که برای یعقوب اولادی نزایید راحیل بر خواهر خود حسد برد. و به یعقوب گفت: “پسران به من بده والّا می میرم.”  آنگاه غضب یعقوب بر راحیل افروخته شد و گفت: “مگر من به جای خدا هستم که بار رحم را از تو باز داشته است؟” گفت: “اینک کنیز من بلهه! بدو درآ تا بر زانویم بزاید و من نیز از او اولاد بیابم.” 

باب 29 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۶۲۴

و این است کاری که بدیشان میکنی برای تقدیس نمودن ایشان تا بجهت من کهانت کنند: یک گوساله و دو قوچ بی عیب بگیر و نان فطیر و قرصهای فطیر سرشته به روغن و رقیقهای فطیر مسح شده به روغن آنها را از آرد نرم گندم بساز. و آنها را در یک سبد بگذار و آنها را در سبد با گوساله و دو قوچ بگذران.  و هارون و پسرانش را نزد دروازة خیمة اجتماع آورده ایشان را به آب غسل ده 

باب 28 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۸۵۴

و تو برادر خود هارون و پسرانش را با وی از میان بنی اسرائیل نزد خود بیاور تا برای من کهانت بکند یعنی هارون و ناداب و ابیهو و العازار و ایتامار پسران هارون. و رختهای مقدس برای برادرت هارون بجهت عزت و زینت بساز. و تو به جمیع دانا دلانی که ایشان را به روح حکمت پر ساخته ام بگو که رختهای هارون را بسازند برای تقدیس کردن او تا برای من کهانت کند. 

باب 27 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۸۲۴

و مذبح را از چوب شطیم بساز طولش پنج ذراع و عرضش پنج ذراع. و مذبح مربع باشد. و بلندی اش سه ذراع. و شاخه هایش را بر چهار گوشه اش بساز و شاخه هایش از همان باشد و آنرا به برنج بپوشان. و لگنهایش را برای برداشتن خاکسترش بساز. و خاک اندازهایش و جامهایش و چنگالهایش و مِجمرهایش و همة اسبابش را از برنج بساز. 

باب 26 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۷۰۴

و مسکن را از ده پردة کتان نازک تابیده و لاجورد و ارغوان و قرمز بساز. با کروبیان از صنعت نساج ماهر آنها را ترتیب نما. طول یک پرده بیست و هشت ذراع و عرض یک پرده چهار ذراع و همة پرده ها را یک اندازه باشد. پنج پرده با یکدیگر پیوسته باشد و پنج پرده با یکدیگر پیوسته. و مادگیهای لاجورد بر کنار هر پرده ای بر لب پیوستگی اش بساز و بر کنار پردة بیرونی در پیوستگی دوم چنین بساز. 

باب 25 سفر پیدایش (تورات)

  • ۲۰۵۴

و یَهُوَه موسی را خطاب کرده گفت: “به بنی اسرائیل بگو که برای من هدایا بیاورند از هرکه به میلِ دل بیاورد هدایای مرا بگیرید. و این است هدایا که از ایشان میگیرید: طلا و نقره و برنج  و لاجورد و ارغوان و قرمز و کتان نازک و پشم بز و پوست قوچ سرخ شده و پوست خز و چوب شطیم 

باب 24 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۸۴۵

و به موسی گفت: “نزد یَهُوَه بالا بیا تو و هارون و ناداب و اَبِیهو و هفتاد نفر از مشایخ اسرائیل و از دور سجده کنید. و موسی تنها نزدیک یَهُوَه بیاید و ایشان نزدیک نیایند و قوم همراه او بالا نیایند.”  پس موسی آمده همة سخنان یَهُوَه و همة این احکام را به قوم باز گفت و تمامی قوم به یک زبان در جواب گفتند: “همة سخنانی که یَهُوَه گفته است بجا خواهیم آورد.” 

باب 23 سفر پیدایش (تورات)

  • ۱۹۱۳

خبر باطل را انتشار مده و با شریران همداستان مشو که شهادت دروغ دهی. “پیروی بسیاری برای عمل بد مکن و در مرافعه محضِ متابعتِ کثیری سخنی برای انحراف حق مگو. و در مرافعة فقیر نیز طرفداری او منما. “اگر گاو یا الاغ دشمن خود را یافتی که گم شده باشد البته آن را نزد او باز بیاور. 

باب 22 سفر پیدایش (تورات)

  • ۲۲۱۸

اگر کسی گاوی یا گوسفندی بدزدد و آن را بکشد یا بفروشد به عوض گاو پنج گاو و به عوض گوسفند چهار گوسفند بدهد. “اگر دزدی در رخنه کردن گرفته شود و او را بزنند بطوری که بمیرد باز خواستِ خون برای او نباشد. اما اگر آفتاب بر او طلوع کرد‌ بازخواست خون برای او هست. البته مکافات باید داد و اگر چیزی ندارد به عوض دزدی که کرد فروخته شود. 

باب 21 سفر پیدایش (تورات)

  • ۲۳۵۴

و این است احکامی که پیش ایشان میگذاری: اگر غلام عبری بخری شش سال خدمت کند و در هفتمین بی قیمت آزاد بیرون رود. اگر تنها آمده تنها بیرون رود و اگر صاحب زن بوده زنش همراه او بیرون رود. اگر آقایش زنی بدو دهد و پسران یا دختران برایش بزاید آنگاه زن و اولادش از آن آقایش باشند و آن مرد تنها بیرون رود. 

باب 20 سفر پیدایش (تورات)

  • ۲۷۳۰

و خدا تکلم فرمود و همة این کلمات را بگفت: “من هستم یَهُوَه خدای تو که تو را از زمین مصر و از خانة غلامی بیرون آوردم. تو را خدایان دیگر غیر از من نباشد.  صورتی تراشیده و هیچ تمثالی از آنچه بالا در آسمان است و از آنچه پایین در زمین است و از آنچه در آب زیر زمین است برای خود مساز. 

باب 19 سفر پیدایش (تورات)

  • ۳۲۶۳

و وقت عصر آن دو فرشته وارد سدوم شدند و لوط به دروازة سدوم نشسته بود. و چون لوط ایشان را بدید به استقبال ایشان برخاسته رو بر زمین نهاد و گفت: “اینک اکنون ای آقایان من به خانة بندة خود بیایید و شب را بسر برید و پایهای خود را بشویید و بامدادان برخاسته راه خود را پیش گیرید.” گفتند: “نی بلکه شب را در کوچه بسر بریم.” 

باب 18 سفر پیدایش (تورات)

  • ۲۷۰۳

و یَهُوَه در بلوطستان ممری بر وی ظاهر شد و او در گرمای روز به در خیمه نشسته بود. ناگاه چشمان خود را بلند کرده دید که اینک سه مرد در مقابل او ایستاده اند. و چون ایشان را دید از در خیمه به استقبال ایشان شتافت و رو بر زمین نهاد و گفت: “ای مولا اکنون اگر منظور نظر تو شدم از نزد بندة خود مگذر. 

باب 17 سفر پیدایش (تورات)

  • ۵۵۶۸

و چون ابرام نود و نه ساله بود یَهُوَه بر ابرام ظاهر شده گفت: “من هستم خدای قادر مطلق. پیش روی من بخرام و کامل شو. و عهد خویش را در میان خود و تو خواهم بست و تو را بسیار بسیار کثیر خواهم گردانید.” آنگاه ابرام به روی درافتاد و خدا به وی خطاب کرده گفت: “اما من اینک عهد من با توست و تو پدر امتهای بسیار خواهی بود. 

باب 16 سفر پیدایش (تورات)

  • ۲۸۹۹

و سارای زوجة ابرام برای وی فرزندی نیاورد. و او را کنیزی مصری هاجر نام بود. پس سارای به ابرام گفت: “اینک یَهُوَه مرا از زاییدن باز داشت. پس به کنیز من درآی شاید از او بنا شوم.” و ابرام سخن سارای را قبول نمود. و چون ده سال از اقامت ابرام در زمین کنعان سپری شد سارای زوجة ابرام کنیز خود هاجر مصری را برداشته او را به شوهر خود ابرام به زنی داد. 

باب 15 سفر پیدایش (تورات)

  • ۲۵۳۳

بعد از این وقایع کلام یَهُوَه در رؤیا به ابرام رسیده گفت: “ای ابرام مترس من سپر تو هستم و اجر بسیار عظیم تو.”  ابرام گفت: “ای سلطان تعالی یَهُوَه مرا چه خواهی داد و من بی اولاد می روم و مختار خانه ام این العاذار دمشقی است؟” و ابرام گفت: “اینک مرا نسلی ندادی و خانه زادم وارث من است.” 

باب 14 سفر پیدایش (تورات)

  • ۲۶۰۵

و واقع شد در ایام امرافل ملک شنعار و اریوک ملک اَلاّسار و کَدر لاعمر ملک عیلام و تدعال ملک امتها که ایشان با بارع ملک سدوم و بر شاع ملک عموره و شناب ملک ادمه و شَمئیبر ملک صبوئیم و ملک بالع که صوغر باشد جنگ کردند. این همه در وادی سدیم که بحرالملح باشد با هم پیوستند. دوازده سال کدرلاعمر را بندگی کردند و در سال سیزدهم بر وی شوریدند. 

باب 13 سفر پیدایش (تورات)

  • ۲۴۷۱

و ابرام با زن خود و تمام اموال خویش و لوط از مصر به جنوب آمدند.  و ابرام از مواشی و نقره و طلا بسیار دولتمند بود. پس از جنوب طی منازل کرده به بیت ئیل آمد بدانجایی که خیمه اش در ابتدا بود در میان بیت ئیل و عای به مقام آن مذبحی که اول بنا نهاده بود و در آنجا ابرام نام یَهُوَه را خواند.