-
-
۱۷۸۲
و پیدایش عیسو که ادوم باشد این است: عیسو زنان خود را از دختران کنعانیان گرفت: یعنی عاده دختر ایلون حتی و اهولیبامه دختر عنی دختر صبعون حوی و بسمه دختر اسماعیل خواهر نبایوت. و عاده الیفاز را برای عیسو زایید و بسمه رعوئیل را بزاد
و پیدایش عیسو که ادوم باشد این است: عیسو زنان خود را از دختران کنعانیان گرفت: یعنی عاده دختر ایلون حتی و اهولیبامه دختر عنی دختر صبعون حوی و بسمه دختر اسماعیل خواهر نبایوت. و عاده الیفاز را برای عیسو زایید و بسمه رعوئیل را بزاد
و خدا به یعقوب گفت: “برخاسته به بیت ئیل برآی و در آنجا ساکن شو و آنجا برای خدایی که بر تو ظاهر شد وقتی که از حضور برادرت عیسو فرار کردی مذبحی بساز.” پس یعقوب به اهل خانه و همه کسانی که با وی بودند گفت: “خدایان بیگانه ای را که در میان شماست دور کنید و خویشتن را طاهر سازید و رختهای خود را عوض کنید
پس دینه دختر لیه که او را برای یعقوب زاییده بود برای دیدن دختران آن ملک بیرون رفت. و چون شکیم بن حمور حوی که رئیس آن زمین بود او را بدید او را بگرفت و با او همخواب شده وی را بی عصمت ساخت. و دلش به دینه دختر یعقوب بسته شده عاشق آن دختر گشت و سخنان دل آویز به آن دختر گفت. و شکیم به پدر خود حمور خطاب کرده گفت: “این دختر را برای من به زنی بگیر.”
پس یعقوب چشم خود را باز کرده دید که اینک عیسو میآید و چهار صد نفر با او. آنگاه فرزندان خود را به لیه و راحیل و دو کنیز تقسیم کرد. و کنیزان را با فرزندان ایشان پیش داشت و لیه را با فرزندانش در عقب ایشان و راحیل و یوسف را آخر. و خود در پیش ایشان رفته هفت مرتبه رو به زمین نهاد تا به برادر خود رسید.
و یعقوب راه خود را پیش گرفت و فرشتگان خدا به وی برخوردند. و چون یعقوب ایشان را دید گفت: “این لشکر خداست!” و آن موضع را “محنایم” نامید. پس یعقوب قاصدان پیش روی خود نزد برادر خویش عیسو به دیار سعیر به بلاد ادوم فرستاد و ایشان را امر فرموده گفت: “به آقایم عیسو چنین گویید که بندة تو یعقوب عرض میکند با لابان ساکن شده تاکنون توقف نمودم
و سخنان پسران لابان را شنید که میگفتند: “یعقوب همة مایملک پدر ما را گرفته است و از اموال پدر ما تمام این بزرگی را بهم رسانیده.” و یعقوب روی لابان را دید که اینک مثل سابق با او نبود. و یَهُوَه به یعقوب گفت: “به زمین پدرانت و به مولَد خویش مراجعت کن و من با تو خواهم بود.”
و اما راحیل چون دید که برای یعقوب اولادی نزایید راحیل بر خواهر خود حسد برد. و به یعقوب گفت: “پسران به من بده والّا می میرم.” آنگاه غضب یعقوب بر راحیل افروخته شد و گفت: “مگر من به جای خدا هستم که بار رحم را از تو باز داشته است؟” گفت: “اینک کنیز من بلهه! بدو درآ تا بر زانویم بزاید و من نیز از او اولاد بیابم.”
و این است کاری که بدیشان میکنی برای تقدیس نمودن ایشان تا بجهت من کهانت کنند: یک گوساله و دو قوچ بی عیب بگیر و نان فطیر و قرصهای فطیر سرشته به روغن و رقیقهای فطیر مسح شده به روغن آنها را از آرد نرم گندم بساز. و آنها را در یک سبد بگذار و آنها را در سبد با گوساله و دو قوچ بگذران. و هارون و پسرانش را نزد دروازة خیمة اجتماع آورده ایشان را به آب غسل ده
و تو برادر خود هارون و پسرانش را با وی از میان بنی اسرائیل نزد خود بیاور تا برای من کهانت بکند یعنی هارون و ناداب و ابیهو و العازار و ایتامار پسران هارون. و رختهای مقدس برای برادرت هارون بجهت عزت و زینت بساز. و تو به جمیع دانا دلانی که ایشان را به روح حکمت پر ساخته ام بگو که رختهای هارون را بسازند برای تقدیس کردن او تا برای من کهانت کند.
و مذبح را از چوب شطیم بساز طولش پنج ذراع و عرضش پنج ذراع. و مذبح مربع باشد. و بلندی اش سه ذراع. و شاخه هایش را بر چهار گوشه اش بساز و شاخه هایش از همان باشد و آنرا به برنج بپوشان. و لگنهایش را برای برداشتن خاکسترش بساز. و خاک اندازهایش و جامهایش و چنگالهایش و مِجمرهایش و همة اسبابش را از برنج بساز.
و مسکن را از ده پردة کتان نازک تابیده و لاجورد و ارغوان و قرمز بساز. با کروبیان از صنعت نساج ماهر آنها را ترتیب نما. طول یک پرده بیست و هشت ذراع و عرض یک پرده چهار ذراع و همة پرده ها را یک اندازه باشد. پنج پرده با یکدیگر پیوسته باشد و پنج پرده با یکدیگر پیوسته. و مادگیهای لاجورد بر کنار هر پرده ای بر لب پیوستگی اش بساز و بر کنار پردة بیرونی در پیوستگی دوم چنین بساز.
و یَهُوَه موسی را خطاب کرده گفت: “به بنی اسرائیل بگو که برای من هدایا بیاورند از هرکه به میلِ دل بیاورد هدایای مرا بگیرید. و این است هدایا که از ایشان میگیرید: طلا و نقره و برنج و لاجورد و ارغوان و قرمز و کتان نازک و پشم بز و پوست قوچ سرخ شده و پوست خز و چوب شطیم
و به موسی گفت: “نزد یَهُوَه بالا بیا تو و هارون و ناداب و اَبِیهو و هفتاد نفر از مشایخ اسرائیل و از دور سجده کنید. و موسی تنها نزدیک یَهُوَه بیاید و ایشان نزدیک نیایند و قوم همراه او بالا نیایند.” پس موسی آمده همة سخنان یَهُوَه و همة این احکام را به قوم باز گفت و تمامی قوم به یک زبان در جواب گفتند: “همة سخنانی که یَهُوَه گفته است بجا خواهیم آورد.”
خبر باطل را انتشار مده و با شریران همداستان مشو که شهادت دروغ دهی. “پیروی بسیاری برای عمل بد مکن و در مرافعه محضِ متابعتِ کثیری سخنی برای انحراف حق مگو. و در مرافعة فقیر نیز طرفداری او منما. “اگر گاو یا الاغ دشمن خود را یافتی که گم شده باشد البته آن را نزد او باز بیاور.
اگر کسی گاوی یا گوسفندی بدزدد و آن را بکشد یا بفروشد به عوض گاو پنج گاو و به عوض گوسفند چهار گوسفند بدهد. “اگر دزدی در رخنه کردن گرفته شود و او را بزنند بطوری که بمیرد باز خواستِ خون برای او نباشد. اما اگر آفتاب بر او طلوع کرد بازخواست خون برای او هست. البته مکافات باید داد و اگر چیزی ندارد به عوض دزدی که کرد فروخته شود.
و این است احکامی که پیش ایشان میگذاری: اگر غلام عبری بخری شش سال خدمت کند و در هفتمین بی قیمت آزاد بیرون رود. اگر تنها آمده تنها بیرون رود و اگر صاحب زن بوده زنش همراه او بیرون رود. اگر آقایش زنی بدو دهد و پسران یا دختران برایش بزاید آنگاه زن و اولادش از آن آقایش باشند و آن مرد تنها بیرون رود.
و خدا تکلم فرمود و همة این کلمات را بگفت: “من هستم یَهُوَه خدای تو که تو را از زمین مصر و از خانة غلامی بیرون آوردم. تو را خدایان دیگر غیر از من نباشد. صورتی تراشیده و هیچ تمثالی از آنچه بالا در آسمان است و از آنچه پایین در زمین است و از آنچه در آب زیر زمین است برای خود مساز.
و وقت عصر آن دو فرشته وارد سدوم شدند و لوط به دروازة سدوم نشسته بود. و چون لوط ایشان را بدید به استقبال ایشان برخاسته رو بر زمین نهاد و گفت: “اینک اکنون ای آقایان من به خانة بندة خود بیایید و شب را بسر برید و پایهای خود را بشویید و بامدادان برخاسته راه خود را پیش گیرید.” گفتند: “نی بلکه شب را در کوچه بسر بریم.”
و یَهُوَه در بلوطستان ممری بر وی ظاهر شد و او در گرمای روز به در خیمه نشسته بود. ناگاه چشمان خود را بلند کرده دید که اینک سه مرد در مقابل او ایستاده اند. و چون ایشان را دید از در خیمه به استقبال ایشان شتافت و رو بر زمین نهاد و گفت: “ای مولا اکنون اگر منظور نظر تو شدم از نزد بندة خود مگذر.
و چون ابرام نود و نه ساله بود یَهُوَه بر ابرام ظاهر شده گفت: “من هستم خدای قادر مطلق. پیش روی من بخرام و کامل شو. و عهد خویش را در میان خود و تو خواهم بست و تو را بسیار بسیار کثیر خواهم گردانید.” آنگاه ابرام به روی درافتاد و خدا به وی خطاب کرده گفت: “اما من اینک عهد من با توست و تو پدر امتهای بسیار خواهی بود.